زامیاد یشت
در بزرگداشت فـرّ زرین کیانی
تا كه «آنـان» جهـانی تـازه بنـیاد كنند؛ جـهـانـی پـیـر نشونـده، نـمـردنی، تباهی ناپذیر، ناپژمردنی؛ جهانی همیشه زنده، همیشه بالنـده و كامروا.
پس آنگاه «او» پدیدار شود و گیتی را به آرمان خود تازه كند.
پـیـشگـفـتـار
زامیاد یشت، نوزدهمین یشت اوستا با نامهای كیان یشت و خْوَرِنَه یشت به معنای یشتِ ویژه «خْوَرِنَه» یا «فَـرّ»، نیز نامیده شده و در بزرگداشت و ستایش «فَـرِّ كیانی» سروده شده است.
زامیاد یشت دارای 15 بخش یا كرده و 96 بند است. اما بسیاری از این بندها در دورههای جدیدتر به متن اصلی افزوده شدهاند. افزودههای احتمالی جدیدتر عبارتنـد از بنـدهای 7، 9، 13، 15 تا 18، 53، 54، 57، 58، 60، 61، 63، 64، 78 تا 87، 92 تا 95.
اشارههای جغرافیایی موجود در زامیاد یشت نشان میدهد كه محل سرایش آن، سرزمینهای شرقی ایران و به ویژه نواحی پیرامون دریاچه «هامون»، (زابلستان/ سیستان/ نیمروز) بوده است. زامیاد یشت از بخشهای آهنگین و منظوم و رزمی اوستا و از منابع با اهمیت در بررسی نامهای جغرافیایی و نامهای كسان در ایران باستان به شمار میرود.
در باره «فـرّ» باید گفت که به فروغی ایزدی گفته میشود كه به هر كس بخشیده شود، او شایسته و برازنده سروری و سالاری و برتری خواهد بود. همانگونه كه ثعالبی نیز از آن با تعبیر “پرتو خوشبختی خدایی” یاد میكند. «فَـرّ» در نگارهها به صورت پرتوها و گاه هالهای از نور بر دورِ سرِ مقدسان و پادشاهان، نشان داده میشود.
در اینجا چنین پرسشی پیش خواهد آمد كه چه رویدادی در طبیعت، خاستگاه اصلی «فَـرّ» و باورهای منسوب به آن بوده است؟ به گمان نگارنده، «فَـرّ» عبارت است از پرتوهای زرین و درخشان و با شكوه خورشید كه پیش از طلوع و پس از غروب دیده میشود. پیش از طلوع خورشید، این پرتوها از پشت كوههای شرق ایران بر میدمند و در واقع كوهها نخستین دارنده «فَـرّ» به شمار میروند و همانگونه كه در زامیاد یشت و دیگر آثار ایرانی دیدهایم، بین «فَـرّ» و كوه ارتباط و پیوندی عمیق وجود دارد و میدانیم كه كوه، خود به دلیل برافراشتگی به سوی آسمان و دارندگی سرچشمه آبها و رودها و بردمیدن خورشید از پشت آن و گردش ستارگان بر بالای آن، واسطه و پیوند دهنده بین انسان و خدا یا واسطه بین جهان خاكی با جهان مینوی است؛ ویژگیهایی كه «فَرّ» نیز از آن برخوردار است. اما پس از غروب خورشید، این پرتوها از نگاه سرایندگان زامیاد یشت، در پشت آبهای دریا فرو میرود (خواه دریای مازندران و خواه دریاچه هامون). در زامیاد یشت نیز خواهیم دید كه آرامگاه «فَـرّ» در دریای فراخكرت است و همه خواستاران او برای به دست آوردنش به دریا میجهند.
«فَـرّ» در فارسی امروزی هنوز هم به معنای پرتو و فروغ و نور و درخشش بكار بسته میشود و در پهلوی به شكل «خُرَّه»، «خُرِّه»، «خْوَرِّه»؛ و در اوستایی به شكل «خْـوَر» به معنای درخشیدن و شكوهمند شدن آمده است. همچنین واژه «هْـوَر» در اوستایی و «سْـوَر» در سانسكریت به معنای خور یا خورشید است. در «گاتها»ی زرتشت نیز یكبار واژه «خْوَرِنَه» به معنای درخشان و نیكبخت، به عنوان صفتی برای جاماسپ بكار رفته است (پورداود، یشتها،ج2،ص314).
در طبیعت بجز بر دمیدن پرتوهای زرین و درخشان خورشید از پشت كوه و دریا، رویداد دیگری را سراغ نداریم تا بتوان هاله و پرتوهای درخشانِ بر دمیده از پشتِ سرِ مقدسان و پادشاهان را توجیه كنیم و ناگفته پیداست كه برای پیشینیانِ دوستدارِ رویدادهای كیهانی و طبیعی، چنین پدیده زیبا و شكوهمندی تا چه اندازه میتوانسته است گرامی و ارزشمند و شایان توجه باشد. در متن متأخر «اشتاد یشت» نیز به توانایی «فـرّ» در آب كردن یخها و شكست دادن «بوشاسپ» (دیو خواب) اشاره شده است كه در واقع هر دوی اینها كاركردهای پرتوهای بامدادی خورشید است.
*
1 نخستین كـوهـی كه از این زمیـن بـرآمد، «البـرز» بلنـد اسـت كـه همـه كشورهای بـاختـری و خـاوری را در بر گرفته است. دومین كوه «زِرِذَزَه» است كه همچنین از آن سوی «مَـنوشَـه» همه كشورهای باختری و خاوری را در بر گرفته است.
2 از اینها، كوههای «اوشیدَم» و «اوشیدَرِنَـه» و رشتهكوه «اِرِزیفْـیـه» برآمد. ششمین كوه «اِرِزورَه»، هفتمین «بومْـیـه»، هشتمین «رَئوذیتَـه»، نهمین «مَـزیشْـوَنْـتَـه»، دهمین «اَنْـتَـرِه دَنْـگْـهو»، یازدهمین «اِرِزیـشَـه»، دوازدهمین «وائیتی گَـئِـسَـه»؛
3 و «آدَرَنَــه»، «بَـیـنَـه»، «ایـشْـكَـتَــه اوپـائـیری سَـئِـنَـه» كه پوشیده از برف است و كمی از برف آن آب میشود، دو رشته كوه «هَـمَـنْـكونَـه»، هشت رشتهكوه «وَشَــن»، هشت چكـاد «اَئـورْوَنْــتْ»، چهار كوه «ویـذْوَنَــه»؛
4 «اَئِـزَخَـه»، «مَـئِـنَـخَـه»، «واخِـذْریـكَـه»، «اَسَـیـه»، «توذَسْـكَـه»، «ویـشَـوَه»، «دْرَئوشیشْوَنْـتْ»، «سائیریوَنْـتْ»، «نَـنْـگْـهوشمَـنْـتْ»، «كَـكَـهْـیو»، «اَنْـتَـرِهكَـنْـگْـهَـه»؛
5 «سیچیـدَ وَه»، «اَهورَنَـه»، رَئِـمَـنَـه»، «اَشَـه سْـتِـمْـبَـنَـه»، «اورونْـیو وائیذی میذْكَـه»، «اَسْـنْوَنْـتْ»، «اوشَـهاومَـه»، «اوشْـتَـه خْـوَرِنَـه»، «سْیامَـكَـه»، «وُئوروشَـه»؛
6 «یـهْـمْـیـه چَـتَـرَه»، «اَذوتَـوَهْ»، «سْـپـیـتَـهوَرِنَـهْ»، «سْـپِـنْـتوداتَـه»، «كَـدْرْوَه اَسْـپَــه»، «كَـئـو ایـریـسَــه»، چكـاد «بَــرو سْــرَیـن»، «بَـرَنَـه»، كـوه «فْــراپَـیـهْ»، «اودْرْیــه»، كـوه «رَئِــوَنْــتْ» و كـوههـای دیگـری كه پیـش از ایـن، مـردمـان بر آنها نام نهاده بودند؛ از آنها میگذشتند و میاندیشیدند.
جای همگی كوههای نامبرده در اینجا نامشخص است. تنها احتمال داده میشود كه كوه «وائـیـتـی گَـئِـسَـه» كـوههـای بـادغیـس، كـوه «اوپـائـیـری سَـئِـنَـه» بـه معنای «فـراتر از پـرواز سیـمرغ» كـوههای هندوكش، كوه «رَئِـوَنْـتْ» كوههای ریوند در سبزوار، و كوه «البـرز» نیز كه همه كوههای سر بركشیده از پامیر و بدخشان در شرق تا كوههای آسیای كوچك در غرب است.
عبارت پایانی، اشاره جالبی است كه از روزگاران كهن، كوه جایگاه اندیشیدن و تفكر بوده است. باوری كه در دورانهای بعد موجب پناه بردن و خلوت كردن مصلحان اجتماعی، پیامبران و عرفا در كوه شده است.
بخش یكم (كرده یكم)
9 میستاییم فَـرِ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را،كه سرآمد همه آفریدگان است.
10 فرّی كه از آنِ اهورامزدا است و اهورامزدا همراه آن، آفریدگانِ بسیار خوب، بسیار زیبا، بسیار دلكش، بسیار كارآمد و بسیار درخشنده را آفرید.
11 تا كه «آنـان» جهانـی تـازه بنیـاد كنند؛ جهانـی پیـر نشونـده، نمـردنی، تباهی ناپذیر، ناپـژمردنی؛ جهانی همیشه زنـده، همیشه بالنـده و كامروا. آن هنگام كه درگذشتگان دگر بـاره برخیزنـد و زنـدگان، نامیـرا شوند؛ پس آنگاه «او» پدیدار شود و گیتی را به آرمان خود تازه كند.
به احتمال منظور از «آنان» و «او» در این بند و بندهای دیگرِ زامیاد یشت، سوشیانتها هستند.
12 پس آنگاه جهانی كه از راستی فرمان میبرد، نیستیناپذیر میشود؛ پس آنگاه دروغ به همان جایی رانده میشود كه از آن جا برای آسیب رساندن به پیروان راستی و تبار و هستی آنان، آمده بود. نابود خواهد شد تبهكار، رانده خواهد شد فریفتار.
بخش دوم
14 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
این بند در آغاز همه بخشها تكرار میشود.
19 تا كه «آنان» جهانی تازه بنیاد كنند؛ جهانی پیر نشونده، نمردنی، تباهی ناپذیر، نـاپـژمردنی؛ جهانـی همیشه زنـده، همیشه بـالنده و كامـروا. آن هنگام كه درگذشتگان دگر بـاره بـرخیزنـد و زنـدگان، نـامیرا شوند؛ پس آنگاه «او» پدیدار شود و گیتی را به آرمان خود تازه كند.
20 پس آنگاه جهانی كه از راستی فرمان میبرد، نیستیناپذیر میشود؛ پس آنگاه دروغ به همان جایی رانده میشود كه از آن جا برای آسیب رساندن به پیروان راستی و تبار و هستی آنان، آمده بود. نابود خواهد شد تبهكار، رانده خواهد شد فریفتار.
بخش سوم
21 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
22 فرّی كه از آنِ ایزدانِ مینوی و اینجهانی است، از آنِ سوشیانتهای تازهكننده جهان، چه آنها كه زاده شده و چه آنها كه هنوز زاده نشدهاند.
23 تا كه «آنان» جهانی تازه بنیاد كنند؛ جهانی پیر نشونده، نمردنی، تباهی ناپذیر، ناپژمردنی؛ جهانی همیشه زنده، همیشه بالنده و كـامروا. آن هنگام كه درگذشتگان دگر باره برخیزند و زندگان، نامیـرا شـوند؛ پس آنگاه «او» پدیدار شود و گیتی را به آرمان خود تازه كند.
24 پس آنگاه جهانی كه از راستی فرمان میبرد، نیستیناپذیر میشود؛ پس آنگاه دروغ به همان جایی رانده میشود كه از آن جا برای آسیب رساندن به پیروان راستی و تبار و هستی آنان، آمده بود. نابود خواهد شد تبهكار، رانده خواهد شد فریفتار.
بخش چهارم
25 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
26 فرّی كه دیرزمانی از آنِ هوشنگ پیشدادی بود؛ چندان كه او به همه هفت كشور شهریاری كرد و به دیوان و مردمان و جادوان و پریان و «كَوی»های ستمكار و «كَرَپَن»ها دست یافت و دو سوم دیوان «مَـزَنْـدَری» و پیروان دروغ در «وَرِنَـه» را بر انداخت.
بخش پنجم
27 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را،كه سرآمد همه آفریدگان است.
28 فرّی كه از آنِ تهمورث زیناوند بود؛ چندان كه او به همه هفت كشور شهریاری كرد و به دیوان و مردمان و جادوان و پریان و «كَوی»های ستمكار و «كَرَپَن»ها دست یافت.
29 چندان كه او به همه دیوان و مردمان، به همه جادوان و پریان دست یافت. او اهریمن را به مانند پیكر اسبی در آورد و در زمان سی سال او را به هر دو پایانههای این زمین همی راند.
بخش ششم
30 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را،كه سرآمد همه آفریدگان است.
31 فرّی كه دیرزمانی از آنِ جمشیدِ خوبرَمه بود؛ چندان كه او به همه هفت كشور شهریاری كرد و به دیوان و مردمان و جادوان و پریان و «كَوی»های ستمكار و «كَرَپَن»ها دست یافت.
واژهای كه به «خوبرَمه» برگردانده شده است، در متن اوستا «اَهورَمَك» آمده كه منظور از آن نه تنها رَمههای چارپایان، بلكه گروه مردمان و جوامع انسانی را نیز شامل میشود.
32 كسی كه این هر دو را از دیوان بر گرفت، دارایی و سود را؛ هر دو را، فراوانی و گله را؛ هر دو را، خوشنودی و سرافرازی را. به هنگام شهریاری او خوراكی و نوشیدنی كاستی ناپذیر بودند؛ جانوران و مردمان، هر دو نیستی ناپذیر بودند؛ آبها و گیاهان، هر دو خشك نشدنی بودند.
33 بـه هنگام شهریاری او، نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بـود و نـه مـرگ، و نـه رشـكی كـه آفـریـده دیو است؛ پیش از اینكه او به دروغ باشد؛ پیش از اینكه او به دروغ، سخن نادرست گوید.
از این بند نیز بر میآید كه «سخن دروغ» تنها یكی از ویژگیهای دروغ است و نه همه آن.
34 پس از آن هنگام كه او به دروغ، سخن نادرست گفت، فرّ آشكارا به پیكر مرغی از او بگسست. آنگاه كه جمشیدِ خوبرَمه، گسستن فرّ را دید، افسرده و سرگشته شد؛ در برابر دشمن فرو ماند و در زمین نهان شد.
35 برای نخستین بار فرّ بگسست؛ آن فرّ جمشید، فرّ جم پسر «ویـوَنْـگْـهان» به پیكر مرغِ «وارَغْـنَه» از او بگسست. این فرّ را مهـرِ دارنده دشتهای پهناور بر گرفت؛ آن مهـرِ دارنده گوشهای تیز و دارنده هزار گونه چالاكی. ما میستاییم مهـر را، شهریار همه كشورها را؛ او را كه فرهمندترینِ ایزدانِ مینوی آفریده اهورامزدا است.
این پرنده را برخی با شاهین و برخی با سیمرغ یكی دانستهاند. نگاه كنید به بند 19 و 36 بهرام یشت.
36 برای دومین بار فرّ بگسست؛ آن فرّ جمشید، فرّ جم پسر ویوَنگْهان به پیكر مرغ وارَغْـنَـه از او بگسست. این فرّ را فریدونِ پسر خاندان آبتین بر گرفت؛ زیرا كه او در میان مردمانِ پیروزمند، پیروزمندترین بود.
37 كسی كه «اَژیدَهاكِ» سه پوزه، سه كله، شش چشمِ، هزار دستان را شكسـت داد. آن دروغ بسیار توانای دیوآسا، آن پلیدِ فریفتارِ جهان، آن دروغِ بسیار نیـرومنـد را كـه اهریمن به ناسازگاری با جهان خاكی، و برای نابودی جهانِ راستی آفرید.
به نظر میآید كه در این زمان واقعه خشكسالی و كمآبی و تفتیدگی حدود 4000 سال پیش كه در باورهای ایرانی و شاهنامه فردوسی دوران پادشاهی «ضحاك» (اژیدهاك) نامیده شده است با باوری كهنتر كه همانا خروشان شدنِ آتشفشان «تفتان» است بر هم نمایانده شده است. میدانیم كه «تفتان»، سه قله آتشفشانی دارد و از نگاه ایرانیان ساكن در سیستان یا زابلستان به شكل اژدهای سه كله سه پوزه شش چشم در آمده است. در بند 40 اشارههای دیگری به این پدیده شده است.
38 برای سومین بار فرّ بگسست؛ آن فرّ جمشید، فرّ جم پسر ویوَنگْهان به پیكر مرغ وارَغْـنَـه از او بگسست. این فرّ را گرشاسپِ نریمان بر گرفت؛ زیرا كه او از پرتو دلیری مردانه، در میان مردمانِ زورمند، زورمندترین بود.
39 چرا كه نیرومندی و دلیری مردانه به او پیوست. ما میستاییم دلیری مردانه را؛ كه همواره پا بر جا، بیخواب، و بیدار در تختِ آرمیدن است و به گرشاسپ پیوسته است.
40 او كه اَژدهای شاخدار را بكشت؛ اژدهایی كه اسبان را فرو میخورد؛ مردمان را فرو میخورد؛ آن زهرآلودِ زرد رنگ را، كه زهر از شكم و بینی و گردنش سرازیر بود؛ كه زهرِ زردش به بلندی یك «اَرَش» پاشیده میشد.
عبارتهای «زهرآلود زردرنگ» و سرازیر بودن زهر از شكم و بینی و گردن، و پاشیده شدنِ زهر به بلندای یك «اَرَش» همگی در توصیف آتشفشان «تفتان» و گازها و مواد مذاب متصاعد از آن است. «اَرَش» واحدی برای اندازهگیری طول است كه مقدار آن دانسته نشده است. همچنین نگاه كنید به پانویس بند 37.
گرشاسپ به هنگام نیمروز بر پشتش و در دیگی فلزی، خوراك میپخت. آن زیانكار از گرما تفته و خْویریزان شد و از زیر دیگ در جست و آب جوشان را فرو پاشاند. گرشاسپِ نریمان را هراس بر گرفت و خود را به كنار كشید.
داستانی بسیار كهن است كه متأسفانه آگاهی بیشتری در باره آن در دست نیست.
41 او كه «گَـنْـدَرِوَه» زرین پاشنه را بكشت؛ كسی كه با دهان گشاده برای تباهی جهان خاكی راستی برخاسته بود. او كه نُه پسر «پَـثَـنَـیـه» و پسران «نیویكَه» و پسران «داشْـتَـیانی» را كشت. او كه «هیتاسپ» زرین تاج را كشت و «وَرِشَـوَه» از خاندان «دانی» و «پیتَـئونَه» دوستدار پری را.
هیچیك از كسان نامبرده در این بند و دو بند بعدی شناخته شده نیستند. تنها آگاهی اندك از «هیتاسپ» در دست است كه نشان میدهد او كشنده «اورواخْشَیه» برادر گرشاسپ بوده است.
42 او كـه «اَرِزوشْــمَـنَـه» دارنـده دلاوری مـردانـه را بكـشت؛ آن دلـیر، …… زیـرك، كـژ راه، بـیدار، . . . . .
در اینجا چند واژه ناخوانا و خراب بوده است كه استاد پورداود نیز برای آنها معادلی احتمال نداده است.
43 او كه «سْـناویذْكَـه» سنگیندست و شاخدار را كشت؛ كسی كه در انجمن چنین میگفت: “من نابُـرنا هستم و نه بُـرنا، آنگاه كه من بُـرنا شوم، زمین را چرخ كنم و آسمان را گردونه سازم.
44 من سپندمینو را از سرای درخشانِ فروغ بیكران به زیر خواهم كشید؛ اهریمن را از دوزخ تاریك به فراز خواهم برد؛ اگر گرشاسپ دلیر مرا نكُشد، سپندمینو و اهریمن باید گردونه مرا بكِشند.” گرشاسپ دلیر او را كشت، جان از او برگرفت، نیروی زندگانی او را تباه كرد.
بخش هفتم
45 میستاییم فَـرِّ دستنیافتنی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
در برخی از این بندهای تكرار شونده، بجای «فَـرّ كیانی»، عبارت «فَـرّ دستنیافتنی» آمده است.
46 «سپند مینو» و «اَنْـگْـرَه مینو» برای این فرِّ دستنیافتنی، كوشیدند. هر یك از آن دو، چالاكترین پیكهای خود را از پی او فرستادند. سپند مینو پیكهای خود، «بهمن»، «اَردیبهشت» و «آذر» اهورامزدا را فرستاد. اَنْـگْـرَه مینو پیكهای خود «اَكَـمَـنَـه»، و خشمِ دارنده رزمافزار خونین و اژیدهاك و «سْـپیتْیورَه» ارّه كننده جم را فرستاد.
بهمن (در اوستا «وُهومَنَه») به معنای اندیشه نیك و یكی از فروزهها و صفات اهورامزدا است.
اَردیبهشت (در اوستا «اَشَه وَهیشْتَه») به معنای بهترین راستی و یكی از فروزهها و صفات اهورامزدا است.
آذر، همان آتش و نیز نام ایزد نگاهبان آتش است.
اکمنه، نام دیو اندیشه بد و بر ضد بهمن یا اندیشه نیك است.
سپیتیوره، نام ارّه كننده جم است كه با گزارش شاهنامه كه ضحاك به عنوان ارّه كننده جم شناخته شده است، تفاوت دارد.
47 پس آنگاه آذرِ «مزدا اهورا» به پیش خرامید و این چنین اندیشید: “من این فرّ دستنیافتنی را خواهم گرفت.” اما اژیدهاكِ سه پوزه زشتنهاد، این چنین ناسزا گویان از پی او بشتافت:
48 “واپس رو ای آذر «مزدا اهورا»! و دانسته باش كه اگر تو این دست نیافتنی را به چنگ آوری، هر آینه من تو را یكسره تباه كنم؛ آنگونه كه دیگر نتوانی بر روی این زمین اهورا آفریده روشنایی بیفشانی.
آنگاه آذر در اندیشه بیم از تباهی زندگی و برای نگهداشتِ جهان راستی، دستان خود را باز پس كشید. چرا كه اژیدهاك سهمگین بود.
49 پس آنگاه اژیدهاكِ سه پوزه زشتنهاد، پیش بشتافت و این چنین اندیشید: “من این فـرّ دستنیافتنی را خواهم گرفت.” اما آذرِ «مزدا اهورا» این چنین گویان از پی او برخاست:
50 “واپس رو ای اژیدهاكِ سه پوزه! و دانسته باش كه اگر تو این دستنیافتنی را به چنگ آوری، هر آینه من تو را از یكسره بسوزانم و بر روی پوزه تو زبانه آتش بر افروزم؛ آنگونه كه دیگر نتوانی بر روی این زمین اهورا آفریده و برای تباه كردن جهان راستی، در آیی.
آنگاه اژیدهاك در اندیشه بیم از تباهی زندگی دستان خود را باز پس كشید. چرا كه آذر سهمگین بود.
51 پس آنگاه فرّ به دریای فراخكرت جست. «اَپَـمنَـپاتِ» تیزاسب زود از او آگاه شد . اَپَمنَـپاتِ تیزاسب چنین آرزو كرد كه او را از آنِ خود كند: “این فرّ دستنیافتنی را از تهِ دریای ژرف، از تهِ دریاهای ژرف خواهم گرفت.
نام ایزد نگاهبان آب است و در پهلوی به گونه «بُرزیزد» آمده است.
52 ما میستاییم آن سرورِ بزرگوار و شهریارِ شیدوَر، اَپَمنَپاتِ تیزاسب را؛ آن دلاورِ پذیرای بانگِ یاریخواهی را؛ و آن كسی كه مردم را بیافرید، مردمان را و آن ایزد آب را بر ساخت، كه به نیكویی در میشنود هر آنگاه كه او را بستایند.
بخش هشتم
55 میستاییم فَـرِّ دستنیافتنی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
56 افراسیاب تورانی نابكار در آرزوی داشتنِ آن، جامهها را بدر كرده و برهنه به دریای فراخكرت فـرو رفت و خواستار گرفتـن آن فـرّ شد. او شنـاكنان به سوی فرّ شتافت؛ آن فرّ تاختن بگرفت، آن فرّ بگریخت. از آنجاست كه این راهآبه نامور به دریاچه خسرو از دریای فراخكرت برآمد.
59 پـس آنـگاه بـرای دومیـن بار، جامهها را بدر كرده و بـرهـنه خـواسـتار گـرفتنِ آن فرّ شد. او شناكنان به سوی فرّ شـتافـت؛ آن فـرّ تـاختن بگرفت، آن فرّ بگریخت. از آنجاست كه این راهآبـه نامور به دریاچه «وَنْـگهَـزْداهْ» از دریای فراخكرت برآمد.
جای این دریاچه و نیز دریاچه نامبرده در بند بعدی دانسته نشده است.
62 پس آنگاه برای سومین بار، جامهها را بدر كرده و خواستار گرفتنِ آن فـرّ شد. او شناكنان به سوی فرّ شتافت؛ آن فرّ تاختن بگرفت، آن فرّ بگریخت. از آنجاست كه این راهآبه نامور به دریاچه «اَوْژْدانْ وَن» از دریای فراخكرت برآمد.
بخش نهـم
65 میستاییم فَـرِّ دستنیافتنی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
66 فرّی كه از آنِ «كسی» است كه خاستگاهِ شهریاری او، آن جایی است كه رود هیرمند، دریاچه هامون را بر ساخته است. در آن جایی كه كوه «اوشیدَم» جای دارد و از گرداگرد آن، آب فراوانی از كوهها آمده و با هم سرازیر میشوند.
به درستی و با قاطعیت نمیتوان گفت كه منظور از «كسی» در این بند چه كسی است.
کوه اوشیدم، همان كوه خواجه در میانه دریاچه هامون در سیستان است.
67 به آن دریاچه فرو میریزند، به سوی آن روان میگردند، «خْـواسْـتْـرا» (خاش رود امروزی)، «هْـوَسْـپا» (هوسپاس امروزی)، «فْـرَدَثـا» (فراه رود امروزی)، «خْـوَرِنَـنْـگْهَـئیتی» (هاروت رود امروزی) زیبا و آن «اوشْـتَـهوَئـیـتـی» توانا و «اوروَذا»ی دارنده چـراگـاههـای بسیـار، «اِرِزی» و «زَرِنـومَـئـیـتـی». به آن فرو میریزد، به سوی آن روان میگـردد، «هَـئـیـتومَـنـتَـه» (هـیـرمـنـد امروزی) شكوهمند و فَرِّهمند كه خیزابهای سپید بر میانگیزد و آب آن به بالا سرریز میشود.
چهار رود نخستین، همگی از سوی شرق و شمالشرق به دریاچه هامون میریختهاند كه امروزه خشك شدهاند. از چهار رود بعدی اطلاعی در دست نیست.
این بند نیز یكی دیگر از نشانههای پر آبی و سرسبزی و حاصلخیزی سرزمین سیستان یا زابلستان در دوران باستان است. همه رودها و سرزمینهای نامبرده در اینجا، امروزه كاملأ خشك و سوزان هستند.
68 نیروی اسبی از آن اوست؛ نیروی اُشتری از آن اوست؛ نیروی مردی از آن اوست؛ فرّ كیانی از آن اوست.
بخش دهـم
70 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
71 فرّی كه به «كیقباد» پیوست و به «كیاَپیوَه» و به «كیكاووس» و به «كیآرش» و به «كیپَشین» و به «كیبیارَش» و به «كیسیاوش» پیوسته بود.
72 آنـگونه كـه آن كـیانـیان، همـه چالاك، همه پهلوان، هـمه پـرهـیزگـار، همه بزرگمنش، همه چابك و همه بیباك شدند.
بخش یازدهـم
73 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
74 فرّی كه از آنِ كیخسرو بود؛ برای نیروی بهم پیوستهاش، برای پیـروزی اهـورا آفـریـدهاش، بـرای برتری چیره شوندهاش، برای فرمان خوب روا شدهاش، برای فرمان دگرگون نشوندهاش، بـرای فرمان شكست ناپـذیـرش و بـرای شكست زود هنگامِ دشمنان او.
75 برای توانایی بیگزند و برای فرّ مزدا آفریده و برای تندرستی، برای فرزندان نیك و هوشمند و دانای انجمنآور و توانا، از نیاز دور دارنده دلاور با چشمان پُر فروغ، برای آگاهی بیگمان و درست از آینده و از بهترین زندگانی.
76 برای شهریاری درخشان، برای زندگانی دور و دراز، برای همه خوشبختیها، برای همه درمانها.
77 آنگاه كه كیخسرو به دشمن نابكار دست یافت، بدان هنگام كه دشمن زیانكارِ فریبگر، سواره با او میجنگید، در هیچ جای میدانِ تكاپو به كمینِ دشمن دچار نگردید و در همه جا آن كیخسروِ سرور و پیروزمند، افراسیاب زیانكار و «گَرسیوَز» را به بند در كشید. آن پسر دادخواهِ سیاوش دلاور كه به نارو كشته شد و آن دادخواهِ «اَغْـریرِثِ» دلیر.
در اینجا نیز مانند فروردین یشت، فهرست پادشاهان با نام «كیخسرو» پایان میپذیرد كه نشانه این است كه این یشت نیز در هنگام و یا در پایان پادشاهی «كیخسرو» سروده شده است. نگاه كنید به فروردین یشت.
گرسیوز، نام برادر افراسیاب.
بخش چهاردهـم
88 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
89 تا كه «آنان» جهانی تازه بنیاد كنند؛ جهانی پیر نشونده، نمردنی، تباهی ناپذیر، ناپژمردنی؛ جهانی همیشه زنده، همیشه بالنده و كامروا. آن هنگام كه درگذشتگان دگر باره برخیزند و زندگان، نامیرا شـونـد؛ پـس آنگاه «او» پـدیـدار شـود و گیتـی را به آرمان خود تازه كند.
90 پس آنگاه جهانی كه از راستی فرمان میبرد، نیستیناپذیر میشود؛ پس آنگاه دروغ به همان جایی رانده میشود كه از آن جا برای آسیب رساندن به پیروان راستی و تبار و هستی آنان، آمده بود. نابود خواهد شد تبهكار، رانده خواهد شد فریفتار.
بخش پانزدهـم
91 میستاییم فَـرِّ كیانی نیرومندِ مزدا آفریده بسیار درخشنده، زَبَردست، پرهیزگار، چابك و كارآمد را، كه سرآمد همه آفریدگان است.
گردآوری، پژوهش و نگارنده: استاد دکتر رضا مرادی غیاث آبادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر