۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

زبان پارسی در چشم‌انداز تاريخي



زبان فارسی که به یکی از مهم ترین زبانهای ادبی و فرهنگی جهان مشهور در گذشته ای نچندان دور در بيرون از مرزهای کنونی ایران ( منطقه فلات ایران یا ایران بزرگ ) بسیار گسترده و فراگیر بوده است ولی متاسفانه به دلیل ضعف و عدم مدیریت شاهان و رهبران این دویست ساله گذشته در ایران این امر کاهش یافته است . شایسته است ملت و دولتهای وقت ایران برای گسترش هرچه بیشتر زبانها و گویشهای پارسی و لری و کردی و آذری و بلوچی و . . . در ایران کنونی و منطقه ایران بزرگ کوشش نماید . پارسی امروزی که ریشه اش از زبان پهلوی است امروزه در سرزمینهای : کردستان عراق , کردستان ترکیه , ارمنستان , آذربایجان , داغستان , ترکمنستان , قزاقستان , قرقیزستان , تاجیکستان , ازبکستان , افغانستان , پاکستان , هند و بحرین تقریبا رایج است و برخی از مردمان آنجا به غیر از زبان محلی خود با این زبان کهن بزرگ آشنایی دارند و سخن میگویند .
خاستگاه همگوني‌هاي واژگاني و ساختاري زبان فارسي با ديگر زبان‌ها و گسترش زبان فارسي در سرزمين‌هايي چون هند، پاكستان، تركيه، بوسني و هرزگوين، آلباني،‌ صربستان، كرواسي، مونته‌نگرو، و مقدونيه را مي‌توان از ديدگاه‌هاي «تاريخ طبيعي» و «تاريخ اجتماعي» بررسي كرد. زيرا از ديدگاه تاريخ طبيعي، زبان‌هايي چون پشتو، هندي، بنگالي، تاجيكي، و اردو، از گروه زبان‌هاي هندواروپايي شمرده شده‌اند و خاستگاه جغرافيايي همگوني دارند. ادوارد براون نيز بخشي از اين همانندي را برمي‌شمارد و مي‌گويد: كاملاً مسلم به نظر مي‌رسد كه ايرانيان و هنديان زماني قوميت مشترك ايراني ـ هندي را در نقطه‌اي در پنجاب تشكيل مي‌داده‌اند.
اگرچه بخشي ازگسترش زبان فارسي در بالكان را مي‌بايست از چيرگي و فرمانروايي عثماني بر آن سرزمين دانست، ولي اين گمانه را نبايد ناديده انگاشت كه چه بسا اسلاوهاي كهن، بخشي از مايه‌هاي زباني، انديشگي و فرهنگي آريايي را از زيستگاه‌هاي آغازين خود به بالكان آورده‌اند. هم‌چنين نقش يونانيان، مانويان و نومانويان و نيز گروه بوگلاميا1 را هم نبايد از ياد برد،2 زيرا زبان فارسي پس از دوره‌هاي فارسي باستان و فارسي ميانه يا پهلوي، به شيوه‌اي كارآمد در گسترش فرهنگ ايراني پاي به ميدان نهاد و در دوران هخامنشيان، سكاها و اشكانيان، زبان فارسي باستان و پهلوي درسند و بين‌النهرين گسترش يافت.
رزم ايران و توران از برجسته‌ترين درونمايه‌هاي شاهنامه فردوسي است كه از نگاه نمادين، بيانگر اين پديده تاريخي است كه زيستگاه تركان، ساليان سال از استان‌هاي هخامنشيان به شمار مي‌رفته است و كساني كه تاريخ كهن تركان را نگاشته‌اند، اين دوره را دوره پارس‌ها نام نهاده‌اند. سنگ نوشته‌هايي نيز كه از گورمه، ترسوس و سارد در نزديكي ازمير به دست آمده، چيرگي هخامنشيان بر اين سرزمين را باز مي‌نمايانند. به دنبال چيرگي هخامنشيان، آيين مهر و در پي آن، دين ماني، به سرزمين تركان راه يافت و آسياي صغير را دربرگرفت. برخي از پژوهشگران در ژرفاي انديشه قزلباش‌ها (علويان)، مايه‌هايي از مهرپرستي، زردشتي و خرم‌ديني را برشمرده و خاستگاه بخشي از آيين‌هاي مولويه را آيين زردشت دانسته‌اند؛ چنان كه پرفسور گولپينارلي، تقدس اجاق و مطبخ خانقاه و خاموشي در اثناي صرف طعام و نيز گلبانگ سفره و خرقه صوفيان را باز مانده و از آيين‌هاي زردشتيان دانسته3 و ناصر خسرو نيز گزارش داده است كه در شهر اخلاط در آسياي صغير، به سه زبان تاري، پارسي، و ارمني سخن مي‌گفته‌اند.4 از اين رو، مي‌توان زمينه‌هاي تاريخي گسترش زبان فارسي در كشورها و سرزمين‌هاي همسايه را چنين برشمرد:
1. پديده‌هاي اجتماعي مانند خودكامگي فرمانروايان و جنگ‌هاي پياپي، جابه‌جايي ناگزير فارسي زبانان و پراكندگي آنان را در پي داشته است. از نشانه‌هاي نمادين همزباني همسايگان مي‌توان به گفت‌وگوي پهلوانان ايران و توران به زبان فارسي در كتاب شاهنامه در برخي از جستارها نيز از پديده ميهن‌گريزي ايرانيان در دوره ساسانيان، به انگيزه سخت‌گيري‌هاي موبدان زردشتي درباره مانويان و مزدكيان، و نيز پس از تاخت و تاز تازيان و كشتار خرم‌دينان به دست عباسيان و روي آوردن بخشي از فارسي‌زبانان به آسياي صغير سخن گفته‌اند.5
2. كشورگشايي فرمانروايان در پراكندگي زبان فارسي نقش بسزايي داشته است. پيش از اين از كشورگشايي هخامنشيان و سنگ نوشته‌هاي اين خاندان سخن رفت. افزون بر آن از كشورگشايي محمود غزنوي و سلجوقيان نيز مي‌توان ياد كرد.
نقش كشورگشايي فرمانروايان در گسترش زبان فارسي، گاه با پديده‌هاي ديگري چون پيوندهاي فرهنگي و انديشگي چنان درمي‌آميزد كه جدايي آنها از يكديگر بس دشوار مي‌نمايد. افزون بر اين، غبارزدايي از ساختار گسترش واژگان يك زبان و نمودن سيمايي روشن از دگرگوني‌هايي كه در ژرفاي تاريخ روي داده است،‌ دشوار مي‌نمايد. براي نمونه واژه “ورد” كه در زبان تازي همان “گل سرخ” است، در زبان پهلوي و متون اوستايي نيز براي “گل سرخ” به كارمي‌رفته است. از اين رو برخي ديدگاه‌ها از گسترش جغرافيايي اين واژه در زمان ساسانيان و كاربرد آن در زبان تازي سخن گفته‌اند.
پذيرش نقش فرمانروايان درگسترش زبان نمي‌بايست اين گمان را برانگيزد كه پيوست فرمانروايان چيره‌دست به گسترش زبان خود دست يازيده و يا توانسته‌اند آن زبان را در ديگر كشورها بپراكنند، چنان كه انگيزه فرمانرواياني چون محمود غزنوي و طغرل سلجوقي را در گسترش زبان فارسي، مي‌بايست بيرون از چيرگي و برتري نظامي جويا شد؛ زيرا سلجوقيان پيش از چيرگي بر روم و گشودن دروازه‌هاي آن، معمولاً از فرهنگ ايراني بهره‌مند بوده‌اند و پس از آن نيز زبان فارسي و فرهنگ ايراني را در آسياي صغير گسترش داده‌اند.6
3. فارسي‌نويسان نيز نقش كارآمدي در گسترش زبان فارسي داشته‌اند؛ از اين رو، آگاهي از تاريخ فارسي‌نويسي مي‌تواند ما را بيش از پيش با گستره و ژرفاي زبان فارسي در كشورهاي ديگر آشنا سازد، چنان كه علي هجويري غزنوي از فارسي‌نويساني است كه يكي از كتاب‌هاي صوفيانه فارسي‌زبان به نام كشف‌المحجوب را در لاهور نگاشت و اميرخسرو دهلوي، ملقب به سعدي هند، و نيز بيدل دهلوي، در هندوستان به سرودن مثنوي و غزل پرداختند. فارسي‌نويسان هند، كتاب‌هاي نامبرداري چون تاج المآثر (اولين تاريخ شبه قاره هند به زبان فارسي) و لباب الالباب (نخستين تذكره شاعران به فارسي) را نگاشتند. در بوسني‌وهرزگوين نيز سرايندگاني به فارسي شعر سروده‌اند كه از آن ميان مي‌توان موارد زير را برشمرد:
مجد نرگسي (سده يازدهم هجري) سراينده خمسه، نهالستان سعادت، مشاق العشاق، قانون رشاد، غزوه مسلمه و اكسير دولت.
خسرو پاشا سكولر (سده يازدهم هجري) كه برخي از سروده‌هاي اودر بلبلستان فوزي آمده است.
احمد طالب (سده يازدهم هجري) كه به فارسي و تركي اشعاري سروده است.
احمد رشدي (سده يازدهم هجري) كه غزل‌هاي فارسي زيبا و عاشقانه‌اي سروده و از عرفي پيروي كرده است.
محمد رشيد (سده يازدهم هجري) كه ديوان اشعار 27 صفحه‌اي از او برجاي مانده است.
علي زكي كيمياگر (سده‌هاي يازدهم و دوازدهم هجري) كه در سرودن ماده تاريخ و تنظيم و حل معما و لغز ماهر بوده است.
محمود پاشا عدني كه داراي ديوان و اشعار پراكنده به فارسي است.
درويش پاشا بايزيد آگيج (سده دهم هجري) ديواني به زبان فارسي دارد.
توكلي دده (سده يازدهم هجري) كه به تدريس مثنوي مي‌پرداخته و از او سروده‌هايي بر جاي مانده است.
مصطفي لدني (سده دوازدهم هجري) به فارسي و تركي شعرهايي سروده است.
حاجي مصطفي مخلصي (سده دوازدهم هجري) از شعر حافظ پيروي كرده است.
فوزي موستاري (سده دوازدهم هجري) كتاب بلبلستان را به زبان فارسي و به تقليد از گلستان سعدي در شش فصل گرد آورده است كه فصل چهارم آن درباره سخن‌پردازان فارسي و تركي‌زبان امپراتوري عثماني است.

بازتاب گسترش زبان فارسي در كشور عثماني و آگاهي فرمانروايان و پادشاهان عثماني در پراكندن زبان فارسي را مي‌توان در شهرهايي چون استانبول، بغداد، دمشق، قونيه، و سرزمين‌هاي يوگسلاوي، به ويژه بوسني و هرزگوين، جويا شد. در اين دوره دربارهاي عثماني به پاسداشت زبان فارسي پرداخته‌اند و فرمانرواي عثماني، سلطان سليم ياووز، به زبان فارسي سخن مي‌گفته و شعر نيز مي‌سروده است. افزون بر اين، در اين روزگاران، تخم سخن فارسي، ميان هجرت‌گزينان ترك يا كارگزاران بومي بخش‌هايي از شبه جزيره بالكان و جنوب شرقي اروپا و سرزمين‌هايي چون آلباني، يوگسلاوي،‌ يونان، بلغارستان، روماني، و مجارستان تا دروازه‌هاي وين پراكنده شده است. پيشينه گسترش زبان و واژگان فارسي در فرمانروايي عثماني را مي‌بايست در دوره سلجوقي جست‌وجو كرد. پس از چيرگي سلجوقيان و دست‌نشاندگان آنان در آسياي صغير، فارسي، زبان رسمي آن ديار شد ونگارش كتاب وسرودن شعر و نيز آموزش و پرورش و نامه‌نويسي در دستگاه فرمانروايان اين خاندان، به زبان فارسي بود.7
اگر نبود راه و رسم پالايش زبان تركي از واژگان بيگانه، كه سال‌ها از برنامه‌هاي قانونگذاران ترك است، بي‌گمان واژگان فارسي در زبان تركي، بيش از پيش نمود مي‌يافت. با اين همه، از ديدگاه جست‌وجوگران، امروز نيز هنگامي كه فردي ايراني در آرامگاه مولوي در قونيه، آن همه شعر و عبارت فارسي را بر در و ديوار مي‌بيند، خويشتن را در ديار ياران مي‌يابد. در طريقت مولوي وآداب و رسوم سنن خاص آن، بيشتر تعبيرات و اصطلاحات فارسي است.8 ووجود واژگاني چون آستان (درگاه و آرامگاه مولوي)، آتشباز (آشپز)، آيين (اشعاري كه در مراسم سماع مي‌خوانند)، آيين‌خوان، برگ سبز نياز (نذري كه مولويان به درگاه مولانا مي‌آورند)، جان (خطاب درويشان به يكديگر)، چله (عبارت خاص چهل روزه)، دم (وقت)، درگاه (اقامتگاه شيخ)، دستار، دسته گل (نوعي پيراهن)،‌ و دستور (اجازه) از اين گونه‌اند.
از رهگذر فرمانروايي عثماني، زبان فارسي در سرزمين آلباني نيز گسترش يافت و كلام فارسي كه با خود انديشه‌هاي بكتاشيه را داشت، بر دل و جان نشست. واژگان فارسي پهنه زبان را درنورديدند و به ادبيات مردم آلباني ره يافتند. به گونه‌اي كه سخن‌پرداز آلباني، شمس‌الدين سامي، به پيروي از آثاري چون شاهنامه فردوسي، سوگنامه فرزندكش و نمايشنامه كاوه را نگاشت و شيخ عبدالسلام مجرم به پيروي از سروده‌هاي صوفيانه سبك عراقي، به سخن‌سرايي پرداخت.9 و نصيب طاهربابا فراشري نيز در بيان انديشه‌هاي درويشي، غزل‌هايي بزمي سرود. چنين مي‌نمايد كه سروده‌هاي وي، بازتابي از غرل‌هاي مولوي و سعدي است. او دفتر خلوتيه خود را در پايان مثنوي آورده و بدين سان پيوند انديشگي خود با مولوي را باز نموده است. نعيم فراشري نيز از سرايندگان فارسي زبان آلبانيايي است. دفتر سروده‌هاي او، تخيلات نام دارد و انديشه بكتاشيان در آن باز تافته و از زبان فارسي به آلبانيايي ترجمه شده است. او در شعر “كربلا” از رويدادهاي آغازين اسلام و خاندان پيامبر سخن مي‌گويد. هم‌چنين پيامي فراشري، برادر نعيم فراشري، سروده‌ها و نگاشته‌هايي چون شاهنامه و زبده … را از فارسي به تركي برگردانده است.
از ديگر سخن‌پردازان آلبانيايي، يكي هم تسليم روحي بابايي است كه ديواني به زبان فارسي دارد. انديشه بكتاشي از درون‌مايه‌هاي شعر اوست. تركان واژگان فارسي وتركي را با هم درآميختند، به واژگان با ساختارهاي دوگانه دست يازيدند و اين واژگان پيوندي را به ديگر زبان‌ها وارد كردند10 كه از آن ميان مي‌توان به اين واژه‌ها در متون صربي اشاره كرد:11
bajriam – namãz, basčaluk, beharli, abdĕsli, aladza, ãp-asičăre, ãrpasã, bostandzije, burma-tãhta, cadordzaija, terli-diba, jedandzija.
افزون بر واژه‌هاي پيوندي فارسي ـ تركي، زبان صربي را مي‌توان سرشار از واژگان فارسي دانست. ساختار همگون زبان فارسي و صربي نيز از ويژگي‌هايي است كه در اين دو زبان را گستره تاريخ طبيعي به هم مي‌پيوندد. چنان كه “biti” زبان صربي به معني “بودن” است. Bi ريشه فعل و ti نشانه مصدر است. در مصدر “بودن” نيز “بود” ريشه فعل و “ َ ن” نشانه مصدر است.
همچنين واژه پيوندي blagovesi يعني خبرخوش از blag (خوش) + o (ميانوند) + vesti (خبرها) پديد آمده است. واژه پيوندي vodendan يعني “زادروز” هم از voden (زاد) dant (روز) ساخته شده است.
گسترش زبان فارسي در زبان صربي را مي‌توان نمودي از پيوستگي ريشه‌اي اين دو زبان از يك سو، و گسترش زبان و فرهنگ ايران دربيرون مرزهاي ايران از سوي ديگر، دانست. واژگاني چون azdaja (اژدها)، sumbol (سنبل)، nãr (انار)، narandza (نارنج)، bečar (بيكار)، terazije (ترازو)، meza (مزه)، česma (چشمه)، tursija (ترشي)، čobanin (چوپان)، testera (استره)، sindzir (زنجير)، prinač (برنج)، pilav (پلو)، peskĕs (پيشكش)، seped (سبد)، sator (چادر)، visa (بيشتر)، obrva (ابرو)، bazar (بازار)، basta (باغ)، dzep (جيب)، čaj (چاي)، dati (دادن)، dugme (دگمه)، dua (دو،‌ در اوستا نيز به گونه dva آمده است.)، zena (زن)، seta (شش)،sapun (صابون)، sečer (شكر)، parče (پارچه)، kliuč (كليد)، lala (لاله)، mozak (مخ، مغز)، rarcis (نرگس)،nana (نعناع)، nov (نو)، ne (نه، نـِه)، jedan (يك)، jasmin (ياس، ياسمين)، limun (ليمو)، vetar (باد)، vokal (واكه)، urma (خرما)، ti (تو)، sram (شرم)، sesti (نشستن)، pet (پنج)، nov (نو)، bahsis (بخشش)، naste (ناشتا)، behar (بهار)،hrana (خوراك)، alat (آلت)، rustičan (روستا)، vatra (آذر، آتش)، spanač (اسپناج،‌اسفناج)، pamuk (پنبه)، čevap (كباب)، bog (خدا، بغ)، tus (دوش)، kutija (قوطي)، gaz (گاز)، grlo (گلو)، mrtav (مرده)، tezak (دشوار)، mrav (مور)، mis (موش)، nafta (نفت)، div (ديو)، pistacija (پسته)، čador (چادر)، grad (گِرد/ جرد،كه در كلماتي مانند بروجرد و هشتگرد آمده و به معناي شهر است).
بازتاب زبان فارسي در تركي از ديدگاه برخي پژوهشگران، به گونه‌اي است كه دستور زبان تركي را بيشتر از گونه فارسي مي‌دانند.12
با ترجمه رباعيات خيام، ژرف‌انديشي ايراني، مرزها را درنورديده و تا دوردست‌هاي جهان ره يافته است. برگردان انگليسي فيتز جرالد كه در سال (1859م.) انجام پذيرفته، گنجايي زبان فارسي را براي بيان انديشه‌هاي ژرف باز نموده است. از اين رهگذر نيز واژه‌هاي فارسي در زبان صربي وارد شده13 كه جستار درباره آن را به گفتاري ديگر وا مي‌نهيم.
پيوند تاريخي زبان فارسي و ارمني را نيز مي‌بايست پيوندي سخت طبيعي و بنيادين دانست، چنان كه خاورشناسان اروپايي مانند پترمان، وينديشمان و گُشته با بررسي زبان ارمني دريافتند كه اين زبان، هندواروپايي است. از اين روي، شيوه هم‌ترازي تاريخ زبان ارمني با ديگر زبان‌هاي هند و اروپايي بيش از پيش، پرهيزناپذير مي‌نمايد. از هم ترازي زبان فارسي و ارمني درمي‌يابيم كه تاريخ طبيعي واجتماعي، اين دو زبان را به هم پيوسته است، چنان كه در واژه‌هاي زير آمده است:14
ãxorr در فارسي “آخور” و ريشه آن xvar “خوردن و آشاميدن” است.
ãpãt در فارسي “آباد” و پهلوي آن ãpãt و ãpãtãn در پازند ãwãdãn است.
Ãpreisum در فارسي “ابريشم” و پهلوي آن ãpresum است.
ãpsos در فارسي “افسوس” به معني دريغ و ريشخند است و پهلوي آن afsos و در زند ãwãsos است.
ãrasãn در فارسي “رسن” و پهلوي آن varsan و در سنسكريت račanã است.
arzãn در فارسي “ارزان” يعني برازنده و شايسته و پهلوي آن ãrzan است و در واژه‌هاي پيوندي margarzãn (شايسته مرگ) و arzãtg (بهادار، شايسته) آمده است.

پانوشت‌ها :

1. براي آگاهي بيشتر نك زبان و ادبيات فارسي در بوسني و هرزگوين، احمد صفار مقدم، تهران ـ 1372 ش، صص 190ـ195.
2.
تأثير فرهنگ ايراني و زبان و ادبيات فارسي در يوگسلاوي سابق، بخش اول،‌ بلگراد 1374ش، ص 7.
3.
نك زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني، محمد امين رياحي، تهران 1369 ش،‌ ص 2.
4.
همان، ص 8؛ به نقل از سفرنامه ناصرخسرو، به كوشش محمد دبير سياقي، تهران 1335، ص 7.
5.
تأثير فرهنگ ايراني و … ، ص 8.
6.
زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني، ص 2.
7.
همان، همانجا.
8.
نك همان، صص 96ـ97، 265ـ267.
9.
نك فرهنگ ايران در قلمرو عثماني، عبدالكريم گلشني، شيراز 1354 ش.
10.
Turcizmi u Srpskhr.
11.
Ibid.
12.
نك دستور زبان فارسي، شاكر سيكريچ، سارايوو 1951م، ص 8.
13.
نك عمرخيام، بزرگ‌ترين رباعي سراي جهان، فهيم بايراكتارويچ، بلگراد 1965م.
14.
فرهنگ واژه‌هاي همانند، ارمني ـ اوستايي، پهلوي، فارسي‌…، دفتر نخست، هراچيا آجاريان، ترجمه آ. آرين، تهران 1363 ش، صص 19ـ20.



گردآوری از ارشام پارسی . نویسنده محمود فضیلت . برداشت این جستار با ذکر نام و آدرس پایگاه آریارمن آزاد است .

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

کنکاشی در برخی نامهای جغرافیایی کهن ایران

بعد از ترور احمد کسروی تحقیقات در بارهً نامهای جغرافیایی متوقف ماند. نگارنده بعد از سالها دست پنجه نرم کردن با تاریخ اساطیری ایران و نشان دادن تأثیر عظیم فرهنگ ایران باستان برروی ادیان معروف جهان به خانه مراجعت کرده و دنبال کار کسروی را با منابع و امکانات بیشر پیگیری می نمایم. در این جا از تکرار مطالب جغرافیای تاریخی ایران که ضمن تحقیقات تاریخ اساطیری ایران در مورد آنها صحبت نموده ام، صرف نظر کرده و به دنبال نامهای جغرافیایی بکر و بایر میهن می روم و امیدوارم که کسان دیگری نیز که دسترسی به لغات اوستایی و پهلوی دارند اجتهادی نموده و در بارهً نامهای کهن جغرافیایی و تاریخی میهن مان که در پردهً ابهام مانده اند، نظر دهند.

نطنز: معنی لفظی نام نطنز (که ظاهراً کسی در باب آن سخن نگفته است): سمعاني نيز در كتاب "انساب" همانند ياقوت در كتاب معجم البلدان، نطنز را "بليده" يعني شهر كوچكي از توابع اصفهان خوانده است. از اینجا معلوم میشود که این نام ترکیبی از واژه های اوستایی "نا" یا "نه" (حرف نفی) و "تنج" (که علی القاعده صورتی از تنز/طنز می باشد ) به معنی بزرگ و نیرومند بوده و در مجموع آن به معنی "شهر نه چندان بزرگ و گسترده"(بلیده) می باشد.
نام فصبهً کهن اربسمان این شهر در لغت پهلوی به معنی "جای بافتن ریسمان و پارچه" است.
به نظر می رسد نام شهر تنکابن مازندران نیز ریشه در همین واژهً اوستایی تنج داشته و در مجموع به معنی دارای آبهای فراوان بوده است.
اقلید: این نام را می توان صورت پهلوی نام پارسی مرکب "اگری ده" یعنی روستای دارای آتشکده شمرد. علی القاعده حرف "ر" اوستایی در پهلوی به "ل" قابل تبدیل بوده است.
میناب : از آنجاییکه نامهای کهن شهر میناب جنوبی هرمز (هرمزد) و تیوآب میناب (دارای رود مینوی توانا) بوده و در اعصار پیش از مغول مرکز تجاری بزرگ جنوب ایران با جهان خارج؛ لذا نام رود میناب (آرامیس خبر نئارخوس دریانورد یونانی اسکندر، اهورامزدای باستانی) به معنی رود دارای آب مینوی بوده است.می دانیم شهر بزرگ دیگری که در جنوب ایران نامش از هرمزد مشتق شده همانا رام هرمز شهر مردم اوخسیان (بختیاریهای باستانی) است. نامهای کهن شهرهای بزرگ مجاور میناب یعنی بندرعباس یعنی سورو و جرون (نام قدیمی جزیره هرمز) را به ترتیب می توان به معنی محل جشن و سرور یا محل لباس یا تورماهیگیری سالو و جایگاه گود و پائینی گرفت. ظاهراً نام همین شهر سورو (بندرعباس) است که در لشکرکشی های اسکندر، سالمونت (دارای نوعی تور/لباس سالو) ذکر شده است.
کلیبر و کلیدر: نامهای این دو شهر و قصبه را که اولی به واسطهً قهرمان ملی آذربایجان و ایران یعنی بابک خرمدین و دومی توسط رمان معروف محمود دولت آبادی معروف شده است به ترتیب مرکب از کلی (کاری، بزرگ و مقاوم) و ور (قلعه)، کلی (کاری) و در می باشند یعنی اولی نام خود را از همان قلعه بابک (بذ ، بل باستانی،یعنی دژ) گرفته است همانکه در اساطیر آذری کوراوغلو (=فرزند کورش که تخلص بابک خرمدین حماسه سرا و تنبورنواز بوده) به شکل شأنلی بل (یعنی قلعهً باشکوه) یا چملی بل (یعنی قلعهً مه آلود) آمده است.
بروجن: نام شهر بروجن را می توان جایگاه بارو معنی نمود.
اِوَز: نام این شهرک استان فارس را که به ظاهر لغتی عربی به معنی محل نگهداری غاز و مرغابی است می توان در زبانهای کهن ایرانی به معنی " شهر مردم بی نیایش یا بدون رهبردینی" معنی نمود. دارا بودن زبان ایرانی فارسی ولی سنیگری غالب مردم این شهر گواه این معنی ایرانی کهن آن است.
بسطام (ویست خم): این نام را به معنی شهر یا روستای دارای آتشکدهً بزرگ معنی کرده اند. قصبهً بسطام آذربایجان غربی در نزدیکی خوی نزدیک محل دژ اوارتویی روساهینی (یعنی شهر رؤسا) بوده که بنا به کتب پهلوی این بتکدهً کنار دریاچهً چیچست (اورمیه) به فرمان کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره، منهدم کنندهً امپراتوریهای مقتدر اورارتو و آشور) ویران گردید و در کنار آن آتشکده ای (بسطامی) ایجاد شد. دکتر محمدجواد مشکور در بارهً تاریخچهً این بسطام می آورد: سنگنبشته ای از پادشاهان اورارتویی در ده بسطام از دهستان چایپار، بخش قره ضیائ الدین از توابع شهر خوی که در دوکیلومتری جادهً شوسهً خوی قرار دارد به خط و زبان اورارتویی در شانزده سطر پیدا شده که اکنون در ادارهً فرهنگ ماکو نگهداری میشود. این نوشته به فرمان روسای دوم پسر آرگیشتی دوم (680- 646 ق.م) نوشته شده و ترجمهً آن از این قرار است:" رؤسا پسر آرگیشتی این معبد بلند را برای خالدی خدای (اورارتو) برپا کرد. به نیروی خالدی، رؤسا پسر آرگیشتی سخن می گوید. این روستا خالی بود و چیزی در اینجا برپا نشده بود. همان طور که خالدی به من فرمان داده است. من در اینجا بنا ساختم، و اینجا را شهر رؤسا نامیدم. رؤسا پسر آرگیشتی گوید: کسی که این سنگبشته را منهدم کند و به آن زیان رساند یا آن را بشکند خالدی خدای (اورارتو) او را به وسیلهً خدای هوا و خدای آفتاب و خدایان دیگر بر خواهد انداخت و در زیر آفتاب نامی از خود نگاه نتواند داشت. منم رؤسا پسر آرگیشتی شاه نیرومند، شاه کشورها، شاه کشور بیاای نی (اورارتو) شاه شاهان، سرور شهر توشپا."
چورس (چو- رس): نام روستای دوست و هم دانشکده ایم جمیل اکبری آذرفام را- که در سنین جوانی با ابتلاء به بیماری کودکانهً چپروی توسط اصحاب اهل بیت، قربانی شد- نظر به موقعیت راههای ارتباطی این روستای شمال خوی می توان کلمه ای مادی (اوستایی) به معنی روستای واقع بر سر چند راهی معنی نمود.
سمنان: نظر به نام منطقه ای با نام بسیار قدیمی اسفنجان (سپنژان) در جنوب سمنان اولاً معلوم میشود نام سمنان از تلخیص و تحریف همین نام عاید شده است. در ثانی خود کلمهً سفنج هم می توان به معنی سه ضرب در پنج و هم به معنی سی ضرب درپنج گرفت که عدد صد (هکتوی یونانی) در میان آنها قرار می گیرد و این خود نشانگر آن است که شهر گم شدهً هکاتوم پلیس (صد دروازه) از پایتختهای دورهً اشکانی در استان سمنان، خود همین ناحیهً شهر سمنان بوده است که ایرانشناسان در این راه به خطا متوجه شهر معروف دیگر این استان یعنی دامغان (محل پرورش دامها) شده اند که نام قدیمی دیگرش گومش (یعنی دارای دامهای بزرگ، یا جای پرورش دامها) بوده است که این دو نام آن نه نشان از قرابت با شهر صد دروازه بلکه نشان از غرابت با نام این پایتخت معروف اشکانیان دارند.
سبزوار: نظر به معنی لفظی نام سبزواراین شهرباید همان راسمینا (موطن سبزه زاران) خبر منابع یونانی باشد که در ناحیهً باستانی بیهق (یعنی دارای بهه تلخ) واقع شده است.
بُجنورد: نام این شهر را در لغت پهلوی می توان به معنی "دژ اصلی" گرفت.
ترمذ: این نام را که اکنون نام شهر و ولایتی در ازبکستان است می توان "دژ بزرگ" معنی نمود.
ابیورد: نام این شهر را که اکنون در ترکمنستان واقع شده است می توان دژ پشتی یا شمالی معنی نمود.
باخزر: این شهرک خراسان را می توان به معنی دارندهً باغ زرین گرفت.
بیرجند: نام این شهر را می توان مأخوذ از نام اوستایی بئورجند یعنی دارای هزار سپاهی به شمار آورد.
جاجرم: این نام را با توجه به مطالب جغرافی نویسان دورهً اعراب در مورد این شهر،می توان لفظی اوستایی به معنی دارندهً علف زهردار گرفت.
خواف: نام این قصبهً خراسان به شکل موجود آن به معنی دارای آب خوب است.
خوسف: نام این قصبه خراسان را به معنی شهر واقع در گودی معنی نموده اند. اما به هرحال این نام به شکل موجود معنی دارندهً اسبان خوب را می دهد.
طبس: به معنی جایگاه گرمای زیاد می باشد.
قاین و قاینات: نام این منطقه که مارکوپولو به صورت تونوکاین آورده به لغت اوستایی به معنی دارای کشاورزی شایسته می باشد.
قوچان: که صورت اصلی آن خوبوشان (جایگاه زندگی خوب) بوده، می توان مأخوذ از خوشان ( جایگاه خوب) دانست.
فریمان: در لغت اوستایی می توان این نام را به معنی دوست منش یا خانهً دوست گرفت
نیشابور: به معنی شهر دارای کاروانسراهای فراوان است چه نامهای کهن آنجا یعنی اپارنی ( ابر نیسایه) و پرتو نیسایه (نیسای نیرومند) گواه آن است.
نیسایه (به معنی جای آسودن کاروانها) همچنین نامی بر شهرهای نخجوان، نهاوند و میمنه بوده است.
اصفهان: این نام را به غلط مرکز سپاهیان اسب سوار معنی نموده اند چه کلمه سپ در اوستا مغلوب کردن بوده و نام سپاهان مترادف با نام قدیمی دیگر آن جی به معنی پیروز می باشد. هرتسفلد به درستی نام باستانی این شهر را همان انشان یعنی شهر فرمانروا آورده است که همچنین نامی بر ناحیه حکومتی پارسها یعنی ایالت پارس بوده است. مسلم به نظر می رسد شهر پاشری کتیبه های آشوری که نزدیک این شهر قرار داشته و در لفظ پهلوی به معنی بهترین و عالی ترین و بالایی است نام مترادف قدیمی تر شهر فریدن اصفهان (پردان، پردیکای کهن) بوده است و از همین معنی است که عبارت معروف اصفهان نصف جهان پدید آمده و بیرون تراویده است. گفتنی است در جوار خود شهر جی (گابان کهن) یعنی شهر زاینده رود یا گابن(پایتخت)/گابه (جایگاه نیک) شهرکی تا عهد تسلط اعراب به نام سارویه یعنی جایگاه سرور خوانده می شده است. از سوی دیگر می دانیم این همچنین صورت قدیمی نام شهر ساری مازندران بوده است.
اردهال: نام این قصبهً باستانی کاشان و محل مزار سهراب سپهری را به لغت پهلوی و کردی می توان محل نهال مقدس معنی نمود. لابد همین نهال مقدس باستانی است که با یک امامزاده جایگزین شده است. دراین رابطه نام ناحیه اردل چهارمحال و بختیاری را می توان ناحیهً درختان قدسی معنی نمود. اران: نام این شهرک شمال شهر کاشان به معنی جایگاه ار (به کردی یعنی آتش) است. نامهای کهن منطقهً جمهوری آذربایجان کنونی یعنی اران، آلوانیا، آگوان و اردان هم جملگی به همین معنی بوده اند از اینجاست که نام آنجا در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، به عنوان شهرستان آذربایجان واقع در سمت ولایت آذربایجان معرفی شده است. قابل توجه است که نام نیای اساطیری مردم این جمهوری در نزد موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد و انوشیروان، اران خردمند آمده است که همان ده ده قورقود اساطیر آذری است که نامش هم به معنی پدرآتش مقدس و هم به حامی حیوانات وحشی است. زبان آذری هم که نویسندگان عرب و ایرانی به عنوان زبان مردم ولایت آذربایجان ذکر کرده اند نه زبان پهلوی سابق آنجا بلکه همین زبان ارانی (= آذری) پوده که بعد ازآمدن اسلام به تدریج جانشین زبان در حال احتضار پهلوی معرب این سرزمین گردیده است.
رشت: از آن جائیکه نام رشت در کتاب حدودالعالم که به سال 372 هجری قمری نگارش یافته با صفت ناحیهً بزرگ آمده است، لذا معلوم میشود که نام آن مأخوذ ازصفت عالی/ تفضیلی کلمهً اوستایی رئو (یعنی با شکوه) بوده و در مجموع به معنی شهربزرگتر می باشد.
ماسوله: این نام به زبان کردی/ سکایی به معنی دارای رودخانهً پرماهی است چه رودخانه آن نیزبه همین نام است.
ساوجبلاغ (مهاباد): در کتیبه های آشوری به هنگام شرح لشکرکشیهای آشوریان به سمت جنوب آذربایجان غربی کنونی (ماننای عهد باستان، به معنی محل پرستش ماه) از سه ناحیهً نیک ساما و سورگادیا و آری دو اسم برده شده اند که با توجه به جایگزینی مترادفها و تبدیل حروفات اسامی هموزن و هم قافیه به ترتیب با سائین قلعه (شاهین دژ) و ساوجبلاغ (مهاباد) و نقده (نکوده) قابل تطبیق می باشند؛ چون به نظر می رسد بعدها نام سورگادیا علی القاعده با حذف شدن حرف صامت "ر" میان آن به معنی محل نورانی گرفته شده است، چون بدین ترتیب آن مترادف نام پهلوی و اوستایی کردستان یعنی سئوکستان میگردد که بنا به کتب پهلوی محل آن در سمت کنگ دژ افراسیاب (فراسپ، تخت سلیمان) و در مجاورت ایرانویج (شهرستان مراغه و حوالی آن) یاد شده است. از این قرار معلوم میشود که نام آذري کهن مهاباد نه سووک بلاغ (یعنی دارای چشمهً آب سرد) بلکه سئوک بلوک یعنی ترجمهً سئوکستان یعنی سرزمین کیمریان کردوخی (خاندان پیران ویسهً اوستا و شاهنامه) بوده است. می دانیم تحت این نام مردم اين منطقه برادران خوني و نژادي مردم ایرانویج (ایران مرکزی و اصلی) یعنی اهالی شهرستان مراغه و حوالی آن به شمار آمده است.
خارک و خارکو: نام این جزیره ها را چنانکه جلال آل احمد اشاره کرده می توان به معنی صخرهً بزرگ و صخرهً کوچک گرفت. پلینی بزرگ و استرابون نامهای کهن خارک را به ترتیب به صور آراکیا (خورساگیا) و ایکاره (آیوخاره) آورده و گفته اند که در آن کوهی بزرگ (صخره ای بزرگ) قرار دارد. پس، نامهای خار و خارکو را در زبانهای کهن فلات ایران اوستایی و لغاتی ایرانی که در زبان ترکی آذری محفوظ مانده می توان به ترتیب به معنی "صخرهً بزرگ و مستحکم" و "دارای صخرهً فراوان یا رسا" به شمار آورد. منابع کهن آشوری نام جزیره خارک را به صورت نیدوکّی ذکر کرده و مکان آنرا در سمت سرزمین دیلمون یعنی بندر دیلم آورده اند. نظر به قرائن لغوی عربی این نام به همان معنی خارک (صخره) است. بنا به خبر نئارخوس دریا سالار اسکندر این مناطق در آن عهد باستان بسیار آباد بوده اند. نام دیلمون به بحرین دورافتاده و نه چندان با اهمیت آن عهد نیز اطلاق میشده، اختصاص این نام صرفا به بحرین در نتیجه عدم در نظرگیری شرایط آب و هوایی مرطوب و سر سبز غالب نقاط فلات ایران در عهد باستان پدید آمده است. گفتنی است نام دیلمون را در زبانهای سامی می توان مرکب از کلمات دیل (دیر، معبد) و مون (آبها) به شمار آورد. در مجموع یعنی سرزمین ایزد معبد آبها یعنی انکی . اما ظاهرا نام سرزمین دیلم (گیلان باستان) همچنین به معنی سرزمین جنگلهای تاریک و سیاه و مه آلود بوده است. در تأیید این نظر باید گفت که فردوسی در شاهنامه جنگلهای مازندران و گیلان را تحت نام تمیشه یعنی بیشهً تاریک آورده است و کتیبه های سومری مشعرند که پادشاهان سومری در هزارهً سوم پیش از میلاد برای معابد خود چوب را از دیلمون وارد می نمودند. صادرات دیگر دیلمون به سومرعبارت بوده است از مس، تسبیح سنگی، سنگهای قیمتی، خرما و سبزیجات که نشانگر محصولات نواحی جنوب فلات ایران درعهد ما قبل ورود آریائیها می باشند. جالب است که نام جزیره خارک در اسطورهً سومری تیلمون (دیلمون) در رابطه با الهه نین خورساگ (الهه سرزمین سنگی) به صورت خورساگ (سرزمین سنگی) ضبط شده است. جالب است که کلمهً تیلمون را می توان تپه واقع در آب (جزیره) معنی نمود لذا این واژه می توانست نام عامی بر جزایر معروف خلیج فارس از جمله خارک، بحرین و کیش بوده باشد. نام بندر کهن و معروف این منطقه یعنی شهر ویران شدهً سیراف در کتاب پهلوی بندهش سرووا آمده و محل ور اساطیری زیر زمینی ایرانیان به شمار رفته است.
کیش: این نام به لغت ایرانیان جنوبی به معنی مقنعهً زن است، نام قدیمی آن را که نئارخوس آن را "آرا- راکتا" آورده، به سادگی می توان به معنی "دارای رختها و کالاهای فراوان و رسا" گرفت.بر این پایه نام بندر سیراف را که در نزدیکی این جزیره در سواحل خلیج فارس قرار داشته است باید لغتی سامی شمرد از ریشهً کلمات عربی صّراف یعنی صیراف که به معنی محل خرید و فروش کالا است. چنانکه می دانیم نام برخی دیگر از جزایر خلیج فارس لااقّل از عهد تسلط مسلمین به عربی است که از آن جمله است نام قشم که به لغت عربی می توان آن را جای شکستن برگ خرما و یا شاخهً درختان برای بافتن و یا تغذیهً دامها گرفت. در دوره اسکندر هنگام سخن از منطقهً بندرعباس (سورو) نامی از هرمیرزاد (بندر خمیر) به میان
آمده ودر همین دوره هنوز هرموز کهنه(در جنوب میناب) که در سفر نامه نئارخوس سردار اسکندر «هور موز» (ارمزس) آمده، آباد بوده و این سردار در سفر دریایی خود وارد آن شده و خبر موفقیت خود را به اسکندر رسانده است. نئارخوس در آن حوالی همچنین از جزیره ای غیر مسکونی به نام بارکانا یا آوارکانا(جایگاه بدون سکنه) نام می برد که با جزیرهً لارک قابل تطبیق است. نئارخوس علاوه بر بندرهرمز در سواحل خلیج فارس همچنین از بنادری به نامهای دیلمون، تائوکه، گوگانه (که به اشتباه با بندر لنگه مقابله گردیده) و آپستانه نام برده است که به ترتیب با بنادر دیلم، طاحونه، کنگان و بستانه مطابقت دارند.
هنگام: نام این جزیره به پارسی هخامنشی به صورت هنگ کام به معنی دارای آسایش و رفاه فراوان است. از اینجا معلوم میشود این همان جزیرهً کامتینای واقع در مسیر راه نئارخوس دریا سالار اسکندر مقدونی بوده که آریان از آن نام برده است چه این نام نیز به پارسی کهن به معنی توانای فراهم کنندهً کامروایی و رفاه می باشد. برخی به اشتباه این جزیرهً خبر آریان را به حدس با کیش مقابله نموده اند.
گناوه: از آنجاییکه حمدالله مستوفی در نزهت القلوب نام بندر گناوه را شاذکان ذکر کرده، لذا این نام باید مرکب باشد از کلمات پهلوی جینا (جا) و وه (خوب) یعنی در مجموع آن به معنی جایگاه خوب است.
استهبان: نظر به این که ابن بلخی از عظمت قلعهً استهبان و شهرک پر درخت و پر میوه با آبهای روان آن یاد کرده می کند لذا نام این شهر باید مرکب از کلمات پارسی و اوستایی استه (نیرومند، محکم) و بان (محل نگهبانی، دژ) بوده باشد.
کائین کبه: که نام ویرانهً آتشکدهً مهمی در جوار 8 کیلومتری جنوب شرقی مراغه است که در لغت پهلوی/ عربی به عبارتی پهلوی معرب آذربایجان عهد اعراب به معنی آتشکدهً شاهی است. از آنجاییکه آن در محلی به نام کاراجیک (جایگاه جنگجویان) و همچنین نزدیکی روستایی با نام قابل توجه علمدار واقع گردیده است. معلوم می گردد که این همان آتشکدهً آذرگشنسب معروف عهد باستان بوده است که آتشکدهً شاهان و سپاهیان بوده است و این به غیر از آن آتشکده شهر شیز (تخت سلیمان) بوده است که به نام ما گشنسب (یعنی آتشکدهً آذرگشنسب بزرگ) بوده که از عهد انوشیروان بدین نام مسمی گشته بود.خود آتشکدهً آذرگشنسب که استاد ابراهیم پورداود به درستی بنا به اسناد تاریخی جای آن را در همین حوالی بین شهر مراغه و کوه سهند دانسته است بسیار باستانی بوده است و بنا به گواهی تاریخ از عهد کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو) به یادگار مانده است. ویرانهً این دارای سنگهای درشت و نه چندان خوب تراش یافته است که رویشان با آجرهای لعابدار رنگی و همچنین با نقش و نگار ماه و ستارگان تزئین شده است. گویا اخیراً به هنگام ایجاد راه از مراغه به سوی روستاهای واقع بین مراغه و کوه سهند چیز زیادی از این یادگار کهن عهد اقتدار ایرانیان بر جای باقی نمانده است. بنا به شواهد و قرائنی که از مندرجات اوستا به دست می آید این آتشکده اختصاص به ایزد جنگ و خورشید آریائیان یعنی اهورا میثره (مهر) داشته است چه از سویی خود نام آتشکده یعنی آذرگشنسپ (یعنی آتش انبوه سپاهیان) گواه صادق این معنی است. نگارنده شکی ندارد که همین ایزد آریایی بوده که تحت نام یهوه صبایوت وموسی از میتانیان درون اتحادیه هیکسوسها (پادشاهان شبان) نزد یهود به یادگار مانده است چه این دو نام در اصل به ترتیب به معنی اهورای لشکریان و میثه (میثره، یعنی ایزد عهد و پیمان) می باشند.می دانیم که هیکسوسها حدود یک قرن مصر سفلی را در تصرف خود داشته اند ولی بعد از مصریان مصر علیا شکست یافته و به فلسطین رانده شده بودند.ناگفته نماند در نزدیکی مکان این آتشکدهً مخروبهً شهرستان مراغه کوهی به نام هرا (محل نگهبانی) وجود دارد که در اوستا محل مخصوص ایزد مهر به شمار رفته است همانکه در شاهنامه محل عبادت هوم عابد در واقع سپیتمه جمشید پدر زرتشت به شمار رفته است. اصلا هرا و هروم و برزه و رغه زرتشتی نامهایی بر شهر همین آتشکدهً آذرگشنسب بوده اند. به هر حال چنین ارتباطی هم وجود داشته است آتشکدهً شهر ریوند خراسان یعنی آذر برزین مهر که اختصاص به طبقهً کشاورز و کارگر و اهل حرفه پیدا کرده بود با ایزد جنگ و خورشید ایرانیان باستان یعنی میثره (میثه، مهر) . اما ظاهراً آتشکدهً آذرفرنبغ یا آذر خروه اختصاص به ایزد خاص آتش و طبقهً موبدان یعنی ائیریامن ایشیه داشته است. چنانکه آتشکدهً بلخ یعنی ونابک که اکنون مزارشریف نام گرفته ویژهً ایزد رعد وبرق و جنگ یعنی ورثره غنه یعنی بهرام به شمار می رفته است. سناباد: یعنی نام کهن مشهد به زبانهای کهن ایرانی به معنی محل شستشو و غسل و وضو می باشد.
بابل: نام این شهر که به صورت ابابیل (گروه پرندگان) به قرآن راه یافته است، در اصل ابابال (بابال) بوده که نام ایرانی شهر بابل (مامطیر) و رودخانهً آن یعنی باول بوده است. نام ابابیل به توسط نام وهریز (خوب ریز) سردارمازندرانی انوشیروان و همراهان همولایتی وی که لشکریان فیلسوار حبشی (ابافیل) را در یمن شکست دادند وارد قرآن شده است. خود نام وهریز به صورت فهریز (یعنی ریزندهً سنگ مغزشکن) اسطورهً عام الفیل مسلمین را که گویا مقارن با میلاد محمد بوده، پدید آورده است. مسلم به نظر می رسد زال پرورش یافته در آشیانهً مرغان (شین مرغو) یعنی ثریتهً اوستا نه اهل همین شهر بابل بلکه اهل شهرک آلاشت مازندران (به مازندرانی/ کردی یعنی آشیانهً عقاب) بوده است.
آمل: این شهر بسیار کهن مازندران در زبانهای ایرانی به معنی محل نگهداری و محافظت دامها می باشد. می دانیم هفتخوان رستم/ گرشاسپ با همین شهر مربوط است. واقعه تاریخی بسیار مهم که در عهد باستان در اتفاق افتاده این بوده است که خشتریتی (کیکاوس) مقرش کارکاشی (کاشان) را در مقابل هجوم آشوربانیپال خالی کرده و به همراه روسای قبایل ماد به شهر دوردست آمل مازندران روی می آورد. آشوربانیپال خود برای فتح مصر عازم آن کشور گشته و سردار خود رئیس رئیسان شانابوشو را در رأس جمع کثیری از نیروهای آشوری برای مذاکره و تسلیم خشتریتی به سوی شهر آمل مازندران روانه می سازد که در آنجا در پای حصار شهر آمل توسط آترادات پیشوای سکائیان آماردی غافلگیر گشته و قتل عام می شوند و ماد در مقابل آشور به استقلال می رسد. در واقع کشور ایران برای نخستین بار در تاریخ تشکیل میگردد.
سرپل ذهاب: کتیبه های بابلی عهد حمورابی از برخورد سیاسی و نظامی حمورابی قانونگذار معروف بابلی با ملکهً منطقهً ناوار (نامرو، حوضهً رود دیاله) سخن گفته اند. مسلم به نظر می رسد اسطورهً یهودی و مسیحی واسلامی سلیمان قانونگذار و ملکهً صبا در اصل مربوط به همین دو نفر بوده، که بعداً این اسطوره به قیاس به سلیمان تاریخی یعنی کورش سوم و ملکهً ماساگتهای سمت کشور سوهی اوستا یعنی تومیریس منتسب شده است. چه مرکز سیاسی منطقهً ناوار (نامرو) در کتیبه های سومری سابوم (سبا) ذکر شده است که با سرپل ذهاب استان کرمانشاهان مطابقت دارد.
پاوه: نام این شهر کرمانشاهان به لغت اوستایی به معنی محل نگهبانی است. بسياري از نامهاي كردي كردستان و كرمانشاهان ريشه اوستايي و پهلوي دارد.
سیرجان: در تاریخ سیرجان می خوانیم :"قديمي ترين سندي كه از سيرجان به دست رسيده ، نوشته ابن اثير است كه مي نويسد : « گشتاسب كه يكي از پادشاهان قديم ايران بود و دين سليمان را داشت ، دين زرتشت را پذيرفت و در كوهستاني به نام تمبور(پربرکت) [در حوالی سیرجان] جاي گرفت و در حالت تقيه به عبادت مشغول شد.» استاد دكتر باستاني پاريزي عقيده دارد كه اين كوه همان است كه در شرق سيرجان و حدود چهار گنبد قرار دارد" (تاريخ سيرجان،علي اكبر وثوقي رهبري ). از این مطلب می توان چنین نتیجه گرفت که نام سیرجان در اصل نه به معنی پر نعمت بوده است و چون تاریخ آن به دورهً ماقبل ورود آریائیها میرسد بنابراین می توان تصور نمود که نام این شهر با کلمهً عیلامی سیجان (به معنی معبد خدا) مربوط بوده است.
ماد : نام این ناحیهً باستانی و مردم آن را می توان با نام الهه وجاهت و ماه و عدالت و توانگری آریائیان مادی و پارسی یعنی اشی (ارته) مربوط دانست چه این الهه و همزادش اهورامزدا (اشا) در نزد آریانیان هندی به ترتیب وارونی و وارونا آمده اند و لقب این الهه نزد ایشان مادَ است که هم به معنی شراب (هوم) و هم به معنی دانا و نجیب (آریا) است. اسکیتان (سکانیان شمال دریای سیاه) این الهه را آرتیم پسه (توجه کننده به پاکی و زیبایی) نامیده و وی را معادل ونوس آسمانی یونانیان به شمار می آورده اند. گفتنی است طبق اوستا و خبر هرودوت ایرانیان مادی و پارسی خود را بدین الهه اشی (ارته) منتسب نموده و خویشتن را اشون (حامی اشه) یا ارتی (منسوب به ارت= اشه) می خوانده اند. اهورامزدا (اشا) و اشی در اساطیر ایرانی همچنین تحت نام یمه و یمی یعنی همزادان خواهر و برادر نیز معرفی گردیده اند و از اینجاست که پاسارگاد تحت همین عنوان اهورا مزدا تخت جمشید (مقر همزاد درخشان) نامیده شده است. نام ماد از سوی دیگر در مقابل نام سومری آراتتا یعنی سرزمین [مادهای] دور دست(کرمان) است. بنابراین نام ماد مفهوم اساسی خودرا از ریشهً اصلی سومری/ اکدی آن و شکل ایرانی خود را از سوی دیگر از الههً شراب و جاهت دارد. مهد مادهاي كهن امروزه در ميان آذربايجان - اران و شروان - كردستان عراق و كردستان تركيه و كردستان ايران است كه همگي بخشي از ملت كهن ايراني محسوب مي شوند.
بلوچ: این نام را برخي لغت شناسان به معنی غبنی تاج خروس آورده اند و فردوسی نیز با آوردن کلمهً خوچ در مورد ایشان همین معنی را از نام آنان اراده کرده است. اما نظر به همزاد کهن نام بلوچ یعنی کوچ(قفج، خوچ یعنی تاج خروس) علی القاعده می توان ریشهً این نام را از کلمهً بلوچ به معنی دارندگان کلاهخود بلند گرفت یعنی مردمی که از نژاد سکائیان تیز خود هستند. و این استدلال با توجه به موقعیت جغرافیایی سرزمین توران در بلوچستان پاکستان که بین کشور ثروتمند هند و سرزمینهای ثروتمند ایران عهد اشکانی و ساسانی قرار گرفته بوده است مصداق پیدا می کند. نامهای کهن بلوچستان یعنی ماگان و مکران (مکوران) را با توجه به کلمات فارسی و هندی مچه و مگیر می توان سرزمین تمساحها معنی نمود. نام بومیان باستانی کوفچ (قفص، کوچ) بلوچستان را همچنین می توان از ریشهً سانسکریتی گوپه ( به اوستایی وپارسی گئوپای) یعنی رمه دار کوچنده گرفت. نام کهن دیگر و نام حالیهً گروهی از آنان یعنی جت (گت) و براهویی را هم در لغت اوستایی می توان دامداران کوچ نشین معنی نمود. نام بنادر گواتر. مناطق بلوچستان پاكستان و بلوچستان ايران همگي از ديد نژاد بخشي از ملت ايران كهن محسوب ميشوند.
جاسک:نامهای این دو بندر استان هرمزگان و بلوچستان را در زبان سانسکریت به ترتیب می توان جایگاه گاوان بهتر یا شاخه درخت و جایگاه صید ماهی معنی نمود. در رابطه با این معنی نام بندر جاسک یعنی جایگاه صید ماهی، گفتنی است که یونانیان باستان مردم بومی همین ولایات ساحلی جنوبی ایران را ماهیخواران می نامیده اند. به نظر می رسد نام بندر لنگه که آن را با گوگانای خبر نئارخوس مقابله نموده اند، از کلمه بندری لنج اخذ شده باشد. چنانکه قبلاً اشاره شد، لفظ گوگانه بیشتریادآور نام بندر کنگان استان هرمزگان است.
عیلام: نام این سرزمین به زبانهای سامی به معنی کوهستان آورده اند در این صورت این نامی بر نواحی شمالی و شرقی آن بوده است. خود نام عیلامی کشور عیلام یعنی هلتومتی به معنی سرزمین خدایی در اصل متضمن جلگهً حاصلخیز خوزستان می شده است. ظاهرا ترجمهً همین نام است که در اسطورهً ضحاک شاهنامه به صورت ارمائیل (آرامش خدایی) ثبت شده است. بعدها در شرق عیلام قبایل پارسی دروسیان (جنگلیها) سکنی گزیدند که اکنون آن سرزمین به نام ایشان کهگیلویه (کوهستان مردم جنگلی) نامیده میشود. در این رابطه نام شهرسیرجان کرمان را با توجه به نام معبد باستانی میر زبیر (معبد بلند، زیگورات) آن می توان مأخوذ از نام سیجان عیلامی به معنی خانه خدا شمرد.

گردآوری و پژوهش از جواد مفرد کهلان از سوئد , برداشت این جستار با ذکر نام و آدرس پایگاه آریارمن آزاد است.

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه



ایرانیان نخستین ملتی بودند که گل هدیه دادند.
امروز در عصر ما ، زيباترين و ارجمند ترين و در عین حال در دسترس ترين و تاحدودي ارزان ترين تحفه ھا يك شاخه يا دسته گل است كه به مناسبت ھاي بسیاري ھديه میشود . اين اقدام بديع و شايسته كه اكنون در بین ھمه جوامع و اقوام و ملل در سراسر جھان كم و بیش متداول است پیشینه بسیار دور و درازي مخصوصا در قلمروھاي فرھنگي ايران و به تبع آن در حوزه پھناور نفوذ زبان فارسي ، دارد . در اين مقاله به استناد آثار باستان شناختي موجود و با استفاده از مستندات تاريخي و متون كھن ، پیشینه دسته گل در ايران از عھد باستان تا عصر حاضر ، مورد بررسي قرار میگیرد . در مورد مراسم گل افشاني و تھیه تاج گل و گل آرايي در عصر ھخامنشیان مورخان و نويسندگان يوناني و رومي عھد باستان مطالب قابل توجه بسیاري نوشته اند و در منابع پس از آن حتي در بعد از اسلام مطالب فراواني در اين مورد موجود است. قدیمی ترين و زيباترين سند درباره پیشینه دسته گل در ايران ، گل و غنچه ھاي دست داریوش در سنگ نگاره ھاي تخت جمشید است كه بیشتر از ٢٥٠٠ سال سابقه دارد . بنابر نظر تحلیل گران تاريخ ، اين نقوش ، مراسم جمشید است كه بیشتر از ٢٥٠٠ سال سابقه دارد . بنابر نظر تحلیل گران تاريخ ، اين نقوش ، مراسم برپايي جشن نوروز ، و به گمان برخي جشن تولد و بعضي مراسم تاج گذاري را به نمايش مي گذارد . ھر چه كه باشد اين مراسم به پیروي از سنت ھاي كھن تري بر پا شده كه در عھد داريوش با آن شكوه تجلي پیدا كرده و در عین حال شاھد ارجمند و كاملا گويايي از علاقه و توجه ايرانیان نسبت به گل و تقديم و ھديه دسته گل است سنت بسیار كھن ھديه گل از عھد ھخامنشیان تا به امروز پايدار مانده و مخصوصا سنگ نگاره ھاي تخت جمشید بر پايي جشن نوروز و تقديم دسته گل و میوه و ديگر ھدايا را به شھريار به نمايش مي گذارد . سخن سرايان ايراني به اين نكات اشاره ھايي دارند. مثلا خاقاني شرواني در قرن ششم ھجري گفته است : عادت بود كه ھديه نوروزي آورند آزادگان به خدمت بانو و شھريار تحفه ھا و ھدايا را تقدیم می کرده كه در منابع كھن به اينگونه مراسم پرداخته شده گلھا و میوه ھاي ھديه نوروزي را به نديمان و درباريان ھديه مي كرده است . مثلا ازرقي ھروي میوه ھا و گلھاي اھدايي را كه دريافت داشته دستخوش متذكر شده است:
عید شاداب درختي است كه تا سال دگر
از گل و میوه او بوي ھمي يابي و فر ...
زين گل و میوه ھمان به كه يكي گیردبار
زين گل و میوه چه گويي كه چه باشد خوشتر
عید را دستخوش خويش گرفتیم ازو
میوه و گل به جزين گونه نخواھیم دگر... .
اوژن فلاندن در سال ١٨٤١ م نوشته است از نقوش تخت جمشید يك چیز دستگیر ما شد كه در بین ايرانیان قديم معمول بوده و ھنوز ھم متداول است و آن دسته گل مي باشد . ايرانیان سخت خوش دارند ھمیشه شاخه گلي در دست داشته باشند كه تقديم دوستي كنند.
در برخي از سكه ھاي بر جاي مانده از عصر اشكانیان الھه اي را نشان مي دھد كه گل يا دسته گل يا شاخه ھمیشه سبز نخل يا مورد را در دست دارد . از جمله آثار ساسانیان مھري از جنس عقیق بي رنگ با نقش گلي در دستي كشیده و ظريف است كه در مجموعه وست ھان نگھداري میشود و نقش آن ر ا ايدت پراوا نقل كرده است . ديگر نقش حجاري شده بر سینه كوھي در ناحیه برم دلك در ٦ كیلومتري قصر ابونصر و ١٢ كیلومتري شرق شھر شیراز است كه در آن نقش مردي در حال تقديم گلي به بانويي را نشان مي دھد . نقش بسیار جالب بانويي دسته گل به دست از عھد ساسانیان توسط پرفسور گريشمن در بیشابور كشف شده كه اكنون قطعه موزايیك آن در موزه ايران باستان موجود است . منابع اسلامي نیز از تھیه دسته گل در ايران عصر ساسانیان خبر مي دھند . ابوحنیفه دينوري) قرن ٣ ھجري (در شرح واقعه پیروزي بھرام گور بر تركان بلخ و تعقیب آنان تا آن سوي آمويه (رود جیحون) و باز گشت پیروزمندانه او به جشن و شادماني ھاي ايرانیان اشاره مي كند و مي افزايد به خوشگذراني پرداختند آنچنان كه كرايه اسب دواني در يك روز به بیست درھم و ارزش يك دسته گل به يك درھم رسید . معلوم میشود كه در آن عصر گل فروشي وجود داشته و در روزھاي جشن و سرور ارزش بیشتري مي يافته است . يا به نوشته ابن بلخي روزي قباد با جمعي از بزرگان نشته بود ، فرزندش انوشیروان دسته گل يا گلي خوشبوي)سپر غم ( به پدر تقديم مي كند . روي به پدرش قباد [1]آورد و زمین بوس كرد ، و خدمت به جا آورد و به دو زانو ايستاد و سپر غم پیش پدر داشت . قباد آن سپر غم بستد و او را در كنار گرفت و ببوسید . و به نوشته نوروزنامه)منسوب به حكیم عمر خیام نیشابوري( به ھنگام تحويل سال در نوروز ، موبدان از جمله با دسته اي خويد) سبزه گندم يا جو تازه رسته) به حضور ملك مي رفت . در منظومه شور انگیزه ويس و رامین كه مايه ھاي داستاني آن از عھد پارتھا است به حضور دسته ھاي گل در مراسم جشن نوروزي ايرانیان اشاره اي دارد : گل و نرگس به ھم ديدي به نوروز .
در منظومه ھاي حماسي و داستاني سخن سرايان ايراني نیز به فراواني از دسته گل به مناسبت ھاي مختلف ياد شده است . در اينجا بر حسب تقديم تاريخي وقايع ، نمونه ھايي از آن نقل میشود . به روايت فردوسي وقتي كیكاووس بن كی قباد "کی کواد" (دومین شهریار کیانی) ھمه آفاق جھان را تسخیر مي كند ، اھريمن ديوي را به صورت غلامي خوش برخورد و سخنگوي و شايسته انجمن با دسته گلي بر سر راه او به نخجیر گاه مي فرستد . غلام به كاووس بر مي خورد و بیامد به پیشش زمین بوس داد / يكي دسته گل به كاووس داد و گفت : گرفتي زمین و آنچه بد كام تو / شود آسمان نیز در دام تو و به اين ترتیب وسوسه تسخیر فضا را در كیكاوس بر مي انگیزد كه داستان آن مشھور است . كیكاوس براي رستم در زابل پیام مي فرستد كه خیلي سريع ، حتي اگر دسته گل در دست داري بگذار و چالاكانه به دربار بیا : اگر دسته داري به دستت مبوي / يكي تیز مغز و بنماي روي.
گشتاسب بن مھراسب (پنجمین شھريار كیاني (، كتايون دختر قیصر روم را مي پسندد .كتايون دسته گلي به نشانه رضايت به او مي دھد و متقابلا دسته گلي خوشبوي میگیرد:
يكي دسته دادي كتايون بدوي
ازو بستدي دسته رنگ و بوي.
كتايون با كنیزكانش به انجمن قیصر با دسته گلھايي وارد میشود :
كتايون بشد با پرستار شصت
يكي دسته تازه نرگس به دست.
فردوسي در داستان غم انگیز بیژن و منیژه نیز ضمن وصف بزم شھريار كه : ھمه باده خسرواني به دست و دسته ھاي گل در پیش روي دارند مي گويد :
مي اندر قدح چون عقیق يمن
به پیش اندرون دسته نسترن
ايرانشاه ابي الخیر در منظومه دلنشین بھمن نامه ، چگونگي مراسم واگذاري تاج و تخت از سوي بھمن بن اسفندياربن گشتاسب ، به دخترش ھماي را وصف كرده گويي مضامین سنگ نگاره ھاي تخت جمشید را تجسم بخشیده با اين تفاوت كه خشايارشاه در پست سر داريوش گل در دست گرفته است . بھمن فرمان مي دھد ھمه سران و موبدان گرد آيند و جھان پھلوان مامور سازمان دھي جشن باشكوه مي شود:
ھم آنگه بفرمود شاه بلند
كه آن بارگه بركشد او بلند
سران سپه راز لشكر بخواند
ھمه موبدان را بدانجا نشاند
نشست از بر تخت فرخ ھماي
با ستاد بھمن به پیشش به پاي
يكي دسته گل نھادش به دست
كیاني كمر بر میانش ببست
نخستین كسي زان ھمه سرافراز
جھان پھلوان برد پیشش نماز
در منظومه ويس و رامین كه داستان آن منشا از مناع عصر اشكانیان دارد ، شاه موبد از شهرو (ھربانو)اھل ماه آباد (ایالت ماد) خواستگاري مي كند ، و پیمان زناشويي مي بندند كه حاصلش دختري زيباست كه نامش را ويس مي گذارند . شاه موبد به نشانه خواستگاري دسته گلي صد برگ "سرخ" به شهرو می دهد:
به تنھايي مر او را پیش خود خواند
بسان ماه نو بر گاه بنشاند
به رنگ روي آن ماه پريزاد
گل صد برگ يك دسته بدو داد
سالھايي سپري گرديد . ويس زيباترين گلرخان ، ورامین برادر شھريار ، دلباخته يكديگر شدند .
روزي ويس به نشانه پیمان و عھد دسته گلي از بنفشه به رامین ھديه مي كند.
به رامین داد يك دسته بنفشه
بیادم دار گفتار اين ھمیشه
و در ادامه با گفتاري نغز ، پیمان شكن را با چنین مضموني نفرين مي كند :
چو گل يك روزه بادا جان آن كس
كه از ما بشكند پیما از اين پس .
شاه موبد با تمھیداتي رامین را از ويس دور مي كند . رامین در شھرك گوراب در نزديك) ملاير كنوني) به زيبارويي با نام گل دل مي بازد . روزي با ياران در گلگشت باغ و راغ ، واقعه اي پیش مي آيد كه رامین را به ياد پیمان با ويس مي اندازد و عھد شكني اش تداعي مي شود .
ز يارانش يكي حور پريزاد
بنفشه داشت يك دسته بدو داد
دل رامین بیاد آورد آن روز
كه پیمان بست با ويس دلفروز
زان پس رامین با ياد روي و موي دلدارش ويس :
به اندر گل صد برگ جستي
به ياد روي او بر گل گرستي
بنفشه برچدي ھر بامدادي
به ياد زلف او برباد دادي.
برابر روايت فردوسي ، در عصر شاپور ساساني ، فرستادن دسته ھاي گل در مراسم تدارك جشن ھا و بزمھا ، متداول بوده است :
خورش ھا فرستاد و چندي نبید
ھم از بوي ھا نرگس و شنبلید.
و براي بھرام گور سپر غم ھا و دسته گل ھاي شاھانه به ارمغان مي رسد :
شتروار ھا نار و سیب و بھي
از گل دسته ھا كرده شاھنشھي
دربار ساساني بسیار با شكوه بود . در عصر خسرو پرويز عظمت آن فزوني يافت . در منابع قديم از گنج ھا و تجملات خسرو پرويز روايات زيادي نقل شده است . بر طبق روايت فردوسي ، چون خسرو پرويز عزم شكار مي كند در مسیر نخجیرگاه ساز و برگي عظیم و تداركي حیرت انگیز مھیا شود ، از آن جمله : با ٢٠٠ مرد با مشك ھاي آب كه مسیر را مرتبا آب پاشي كنند و دو صد مرد (غلام/بنده ) با بخور سوز و دو صد مرد با دسته ھاي گل و زعفران جلوتر از اين كاروان عظیم حركت مي كرد . در بخوردان ھا عود و عنبر مي سوختند و زعفران مي افشاندند تا رايحه بخور و بوي خوش زعفران و دسته گل ھاي نرگس به مشام خسرو برسد.
به روايت نظامي گنجوي در مراسم استقبال شیرين از خسرو ملازمان (کمربندان) ھمه دسته گلي در دست دارند و شیرين خود دسته گلي نرگس به دست گرفته است.

در امروزه نیز گل در نزد ایرانیان حرمت و اعتبار خود را حفظ کرده است.
باري پیروي از سنتھاي پسنديده كھن از خصلت ھاي ذاتي ايرانیان بوده و حفظ ھمین آيین ھا و سنتھا مايه دوام ايران و فرھنگ ايراني شده است.

* پژوهشی از دکتر محمد حسن ابریشمی

** برگرفته از کتاب ایران زمین، جلد اول، خنجی امیر حسین

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

حیدر رقابی، سراینده ترانه مرا ببوس


مرحوم حیدر رقابی فرزند مرحوم رمضان رقابی از منسوبین زنده یاد حسن شمشیری از یاران با وفای دکتر مصدق بود. حاج حسن شمشیری در ضلع جنوب شرق سبزه میدان صاحب یک رستوران چلو کبابی بود و از آنجا که به همراه بازاریان مشهور آن روزگار همچون "حاج محمود مانیان ، لباسچی و ..." به حمایت دولت مصدق برخاسته بود بسیاری از سیاسیون آن روزگار با او مراوده داشتند و مرحوم رمضان رقابی به عنوان دخل دار چلو کبابی شمشیری مشغول به کار بود و با آن آشنایی داشت. مرحوم شمشیری شوهر خاله حیدر رقابی بود و رقابی همراه با شمشیری از دولت مصدق حمایت کرد.

مرحوم حیدر رقابی متخلص به "هاله" صاحب کتاب "آسمان اشک" که "عبدالرحیم جعفری"، مدیر وقت انتشارات امیرکبیر و ناشر کتاب آسمان اشک می گوید: اوایل سال 1329 در کوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست با جوان پر شوری آشنا شدم به نام حیدر(علی) رقابی متخلص به هاله از خویشاوندان آقای بیژن ترقی فرزند حاج محمد علی ترقی مدیر کتاب فروشی خیام. ملی گرایی بود شوریده و شیفته دکتر مصدق جوانی بود فروتن،مومن، معتقد و در مبارزات سیاسی سخت فعال و دفتر شعری داشت که آن در هزار نسخه به نام آسمان اشک به چاپ رسید.

"مرحوم بیژن ترقی" درباره نسبت خود با آقای رقابی می گوید: «ما دو کودک هم سن و سال بودیم که از آغاز طفولیت اکثرا در خانه پدر بزرگ یکدیگر را ملاقات می کردیم . مادرانمان دختر عمو بودند ... او از آنجایی که طبعی حماسی و مبارزه جو داشت به زودی در ردیف طرفداران دکتر مصدق و حزب جبهه ملی درآمده پیوسته در کنار سیاسیون استعداد شاعری را به کار منظومه های وطنی و حماسی گرفته، با شور و هیجان در جلسات با صدایی رسا و کلماتی آتشین اشعار خود را در پشت بلندگوها به گوش هم رزمان خود می رساند. آن زمان که مصدق را در فشارهای سیاسی انداخته بودند در جلو گروه مصدقیان فریاد می زد:

(باز هم توده ای دق کند دق/ باز هم زنده دکتر مصدق/ از چه باشی ز بیگانه دلخوش/ مرگ بر پرچم داس و چکش)

او جوانی شجاع و رشید و موجودی پاک و بی شائبه بود چنان که بارها به علت احساسات تند یکه و تنها در صدد به هم ریختن بساط مخالفین برمی آمد، به همین جهت به دفعات مکرر مجروح و خونین راهی بیمارستان می شد، ولی دست مبارزه نمی کشید. بالاخره با بروز وقایع 28 مرداد از آنجا که در جست و جوو دستگیری او بودند،به ناگزیر او را در خانه شمیران که تابستان ها به آنجا می رفتیم مخفی کرده، ولی با شورای خانوادگی و پشتیبانی حسن شمشیری شوهر خاله او او را مخفیانه ازکشور خارج کردند.»

آقای ترقی می گوید: «شب قبل از حرکت از تهران جهت خداحافظی مخفیانه به منزل استاد مجید وفادار موسیقیدان مشهور و دوست هنرمند خود می رود. مرحوم وفادار آهنگ جدیدی ساخته بود برای او می نوازد، او همان شب شعر زیبا و حماسی مرا ببوس را که یکی از شاهکارهای ترانه سرایی در زمینه اشعار وطنی است و حاوی مضامین پر شور و حال او در شب جدایی از وطن و خداحافظی از نامزد دانشکاهی خود بوده می سراید . این ترانه از دل برخاسته که شاعر هنگام وداع به یاران خود پیام برافروختن آتش ها در کوهستان ها را می دهد. و در جایی دیگر آقای ترقی بیان کردند که مرحوم رقابی آن روز ها ازتهران خارج نشده و یک سال در تهران مخفی بود و در نیمه دوم سال 1333 به صورت غیر قانونی و مخفیانه از کشور خارج شد. این ترانه از چنین کلمات آتشین و مضامین پر احساس برخوردار است که در تاریخ سروده های میهنی بی نظیر و جاودان خواهد ماند.»

"ایرج گیلانی" دوست صمیمی حیدر(علی) رقابی در مورد سن و سال وی می گوید: «با هاله شاعر جوان معاصر خوانندگان عزیز ما به خوبی آشنایی دارند وی اکنون بیست و پنجمین بهار زندگی خود را طی می کند و در آمریکا به گذراندن دوره دکترای حقوق اشتغال دارد.»

به این ترتیب می توان نتیجه گرفت رقابی متولد 1310و یا 1311 بوده است و در سال 1329 با هجده سال سن آن شعر را سرود و یا در سال 1334 درسن 23 سالگی آن را بر سر زبان ها انداخت.

ناصر انقطاع سردبیر سابق "روزنامه صبح ایران" در کتابی که درباره تاریخ پنجاه ساله ی فعالیت "پان ایرانیست ها" منتشر کرده، فصلی را به ترانه مرا ببوس حیدر رقابی اختصاص داده است او می نویسد: در شهریور 1332 از دانشگاه تهران بیرون آمدم. ولی بسیاری از پان ایرانیست ها و دانشجویان ملی، در این کانون خروشان بودند، اعضای همه ی سازمان ها و حزب های دسته های ملی در یک جبهه گرد آمده بودند. حیدر رقابی (هاله) را که پیش از 28 مرداد سازمان سربازان جبهه ملی را رهبری می کرد و ملت گرایی تند رو بود، به سمت مسئول کمیته نهضت مقاومت ملی دانشگاه تهران برگزیدند و حسین جلالی که مسئول شاخه پان ایرانیست ها در دانشگاه بود، با وی همکاری تنگاتنگی داشت. او جوانی بیست و دو- سه ساله بود و به پیروی از خوی و احساس روزهای جوانی، در گرو مهر دختری که همگام ملت گرایان در مبارزات ملی شدن صنعت نفت و سپس در نهضت مقاومت فعالیت داشت بسته بود. این دختر که تا امروز هیچ کس نام و نشانی ا او نمی داند، دختری هنرمند و شعر شناس بود و الهام بخش حیدر رقابی در آفرینش ترانه مرا ببوس شد.

در بخش مربوط به داستان ترانه مرا ببوس که در آن کتاب آمده می خوایم: مرحوم رقابی روزی به نویسنده گفت: من پیش از پیش از 28 مرداد با این دختر پیمان بسته بودم که پس از پایان دوران دانشگاه با او پیوند زناشویی ببندم. ولی اکنون بر سر دوراهی ایستاده ام، زیرا از یک سو به پیمان خود پای بندم و از سوی دیگر مسئولیت بزرگ و خطرناکی را پذیرفته و هماهنگ کننده ی نهضت مقاومت ملی در دانشگاه شده ام.

به او گفتم: عشق تو، از دست نخواهد رفت هم اکنون به ایران بیاندیش.

دمی خاموش ماند و سپس مرا نگریست و لبخند تلخی زد و گفت: من همین گونه می اندیشم.

چند روز پس از این گفتگو در آبان 1332 نخستین تظاهرات ضد رژیم پس از 28 مرداد در چهار راه پهلوی شاه رضا از سوی دانشجویان دانشگاه انجام شد، که بی درنگ زد و خورد با پلیس و سربازان فرماندار نظامی را به دنبال داشت و گروهی دستگیر شدند و حیدر رقابی از معرکه جست و از آن هنگام زندگی پنهانی خود را آغاز کرد. در همین کتاب و در ادامه روایات می خوانیم: سرانجام تظاهرات بزرگی در روز16 آذر ماه 1332 در دانشگاه تهران رخ داد و سربازان فرماندار نظامی به خلاف مقرارت، به درون دانشگاه و دانشگاه فنی ریختند و به انگیزه تیر اندازی آنان در راهروی این دانشکده سه تن دانشجو به نام های « قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی» کشته و شماری در خور نگرش زخمی شدند.

در شب پیش از روزی که حادثه دانشگاه رخ دهد رقابی به چاپخانه مطمئنی می رود و اعلامیه " نهضت مقاومت" را چاپ می کند و به دوستان خود می رساند تا آن را پنهانی در سراسر تهران پخش کنند و چون حدس می زده که فردای آن شب، روزی توفانی خواهد بود، در ساعت دوازده شب همراه یکی از دوستان یک دل خود که از پان ایرانیست ها بود به دیدار دختر دلخواهش برای بدرود می رود زیرا می دانست که چه بسا دیگر نتواند او را ببیند. شب تاریک و سرد بود، دو تن یاد شده در حالی که بیم دستگیر شدنشان می رفت کوچه و کوی های یخ زده تهران پشت سر نهاده به سوی خانه مورد نظرش پیش می رفتند. پیش از رسیدن به خانه دلدار رقابی دو بیت نخست ترانه مرا ببوس را که می گوید: " مرا ببوس، مرا ببوس، برای آخرین بار، تو را خدانگهدار که می روم به سوی سرنوشت" را می سراید و برای دوست همراهش می خواند.

رقابی برای نخستین بار، در حالیکه هیچگاه اینگونه به دیدار دلبر خود نرفته بود به یاری دوستش از دیوار خانه بالا می رود و به آن سوی می پرد و این کار را به گونه ای انجام می دهد که هیچ آوایی بر نمی خیزد. مبادا پدر و مادر دختر بیدار شوند زیرا پدر و مادر دلدارش از بیم پلیس و فرماندار نظامی قدغن کرده بودند که دخترشان دیگر با حیدر روبه رو نشود. ولی نیروی عشق بسیار نیرومند تر و کوبنده تر از این قدغن ها بود.

دختر که چشم به راه او بود سایه ی وی را در تاریکی می شناسد و آهسته تر از او می رود تا واپسین لحظه دیدار با ریختن اشک هایی که یک جهان سخن در خود داشتند در سکوت سنگین نیمه شب در نهایت پاکی و صداقت سپری کنند. حیدر رقابی بعد ها به نزدیکانش گفت: پس از ده ها بار بوسیدن او از همان راه که آمده بودم بازگشتم و به یاری دوست پان ایرانیستم که در آن سرمای جانکاه نیمه شب چشم به راه من در تاریکی ایستاده بود از دیوار پایین آمده همراه با وی به پناهگاه خود رفتم.

رقابی در راه برگشت این چامه ی پر احساس را می سراید:

چو یک فرشته ماهم/ نهاده دیده بر هم/ میان پرنیان غنوده بود/ به آخرین نگاهش نگاه بی گناهش/ سرود واپسین سرود بود

او پس از رسیدن به پناهگاه ترانه مرا ببوس را تکمیل می کند و برای مجید وفادار می فرستد و مرحوم وفادار نیز تنها ظرف ده پانزده دقیقه آهنگ آن را می سازد ولی دیری نمی گذرد که حیدررقابی گرفتار پنجه ی ماموران تیمور بختیار می شود.

نخستین خوانندگان این ترانه دانشجویان ملت گرای دانشگاه تهران بودند که بر سر سفره هفت سین نوروز آن را خواندند در حالی که سراینده آن در زندان های زاهدی و تیمور بختیار بود.

ناصر انقطاع در دنباله معرفی خود از حیدر رقابی می نویسد : او در سال 1334 از ایران رفت و در کشور آمریکا سرگرم تحصیل در دانشگاه کلمبیا شد و در رشته حقوق بین الملل از این مرکز علمی لیسانس و فوق لیسانس خود را گرفت. ولی چون دست از ستیز با رژیم پس از کودتای 28 مرداد بر نمی داشت با سفارت ایران در آمریکا در گیر شد و زمانی که کارشکنی های سفارت عرصه را او تنگ کرد به ناچار به آلمان رفت و دوره ی دکترای فلسفه را در دانشگاه برلین گذرانید و در برلین هم خاموش نماند و سازمان دانشجویان ملی را پایه ریزی و هفته نامه ای به نام پیشوا را منتشر کرد.( این نامی بود که دکتر حسین فاطمی به مصدق داده بود) پایان نامه ای را که رقابی برای گذرانیدن آزمایش دکترای خود نوشت " مکتب انقلابی ملت ها" نام داشت و در آن پیش بینی کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوری و باختری دوباره به هم خواهند پیوست.

"ویلی برانت" صدر اعظم آلمان، این پایان نامه را به صورت کتابی با هزینه خود چاپ کرد. دکتر رقابی سپس از آلمان دوباره به آمریکا باز گشت و در دانشگاه های این کشور با سمت استادی به تدریس حقوق بین الملل پرداخت.

ناصر انقطاع در دنباله این روایت بعد از اشاره به چگونگی خارج شدن حیدر رقابی از ایران و گذراندن دوران مختلف تحصیل او در آمریکا و آلمان، از دیداری که در ایران با این دوست قدیمی داشته می نویسد:

حیدر رقابی پس از انقلاب به ایران آمد در نخستین روزهای بازگشتش به دیدار او رفتم دیدار ما بسیار پر احساس و جالب بود هر دو می گریستیم بی انکه سخن بگوییم.

سرانجام از او پرسیدم پس از ان نیمه شب که واپسین دیدار با دلدار داشتی چه روی داد؟

گفت: ده روز پس از آن شب گرفتار شدم و مدتی دراز در زندان گذرانیدم و با کوشش خانواده ام آزاد شدم. دوباره دست به فعالیت زدم و باز به دام افتادم تیمور بختیار، حاج حسن شمشیری و پدر مرا که برای آزادی ام می کوشیدند، فرا خواند و گفت: حیدر یا باید از ایران برود یا او را می کشیم!

دکتر رقابی افزود در شب بدرود به معشوقم گفتم که اگر مرا گرفتند هرگر به دیدنم میا. او سپس آهی کشید و گفت، هنور نمی دانم در درازای بیست و چهار سالی که در برون مرز بودم چه بر سر او آمده است و چه بر او گذشت آیا او را گرفتند؟ آیا در صورت گرفتاری شکنجه اش کردند؟ ویا او را کشتند؟ زیرا دیگر او را ندیدم و از او خبری نیافتم تا بدان که آیا او می دانست که این ترانه مرا ببوس را برای او ساخته ام یا نه؟

ناصر انقطاع در بخشی از کتاب خود جدا از شرح دوستی و مراودت خود با حیدر رقابی آنچه که به سرودن شعر مرا ببوس مربوط می شود در ضمن اشاره ای دارد به ماجرایی که به نوعی با یک بیت از این ترانه پیوند می یابد. ماجرای آتش افروزی طرفداران دکتر مصدق در بلندی های قلعه توچال و پس قلعه در شمال تهران.

در روز 29 خرداد ماه سال 1333 یعنی نخستین خرداد پس از کودتای 28 مرداد ( که سومین سالگرد خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران بود) گروهی از جوانان ملی و پان ایرانیست ها بر آن می شوند که در بلندی های شمال تهران « پس قلعه ، آبشار دوقلو، توچال و فرح زاد» آتش بیفروزند تا نمادی باشد از پی گیری کوشش های ملیون و زنده نگه داشتن یاد روز 29 خرداد 1330

ناصر انقاع در ادامه و بعد از توضیح اینکه قبلا گروه های چپ و عمدتا حزب توده، باشگاهی برای کوهنوردی به نام الوند در خیابان شاه آباد، " باشگاه نیرو و راستی" با مدیدریت خانم منیر مهران راه انداخته بودند و از این طریق نیز اعضای جوانی را به حزب و گروه خود جذب می کردند، می نویسد ملت گرایان که می دانستند که داشتن چنین باشگاهی برای گردآوری جوانان ملی کوهنورد نیز بایسته است و چه بسا که در روز های ویژه ای برای ایشان کارساز باشد به ابتکار جوانی به نام اردو خانی که یکی از کوهنوردان برجسته بود، باشگاه کوهنوردی البرز را بنیاد نهادند. جایگاه موقت این باشگاه مبل فروشی او بود که به نام مبل فروشی جوان در تقاطع خیابان سعدی و شاه رضا، رو به روی پمپ بنزین قرار داشت به گفته دیگر، مبل فروشی اردو خانی پاتوق و دیدار گاه کوهنوردان (ملت گرای چه پان ایرانیست و چه دیگر ملیون بود).

این گروه در برابر کوهنوردان چپ گرای فعالیت خود را آغاز کردند و همه بلندی ها و غارهای شمال تهران (میگون، فرح زاد، امام زاده داوود) را زیر پا گذارند و گام با گام آن را شناسایی کردند. آنان از میان خود دوازده تن کوهنورد ورزیده را که وجب به وجب کوهستان های پیرامون تهران را می شناختند برگزیدند. گروه یاد شده برنامه کار را به گونه ای ریختند که درست در ساعت نه (9) شب در روز بیست و نهم خرداد از چند نقطه کوهستان پیرامون قلعه توچال، توده های آتش زبانه بکشد و مردم تهران ان را ببینند.

شایسته گفتن است که برافروختن آتش با این سادگی ها هم نبود. افراد گروه ناگزیز بودند دو سه روز زودتر حرکت خود را آغاز کنند و پیش از رسیدن با بلندی دو سه هزار پایی بوته های خشک و گون ها را بکنند و در پتو بریزند وبه قله ببرند و این کار را هر یک از کوهنوردان یاد شده چنیدی بار تکرار می کردند تا بتوانند انبوهی چشمگیر از بوته و خاشاک را گرد بیاورند و آتشی فروزان و گسترده برافروزند تا از همه نقاط تهران آن را دید.

در بیست و نهم خرداد 1333 یعنی سال نخست آتش افروزی، بی هیچ اشکالی آتش در

جایگاه هایی که از پیش برگزیده شده بود، برافروخته شد و پس از انجام کار کوهنوردان از راه شمالی به سوی شکراب و شهرستانک رفتند و چند روز بعد به تهران آمدند.

ضمنا یک گروه کوچک از پان ایرانیست ها و ملت گرایان، مانند "حیدر رقابی، یزدی زاده، میرعبدالباقی و علی مسعودی" نیز در بلندی های پایین تر در همان سال 1333 جدا جدا دست به آتش افروزی زدند ولی کار مهم و بزرگ را همان گروه البرز انجام داد. مرحوم رقابی در ترانه مرا ببوس به همین نکته اشاره می کند و می گوید: به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها که برفروزم آتش ها در کوهستان ها

دکتر حیدر رقابی که پس از وقایع 28 مرداد و وقایع بعد از آن ناچار کشور را ترک کرده بود سرانجام پس از پیروزی انفلاب اسلامی و بعد از ربع قرن سکوت در غرب و تبعید اجباری به وطن بازگشت، گروهی از همرزمانش در فرودگاه مهرآباد مقدم او را گرامی داشتند. او با یک دنیا امید و آرزو بعد از 25 سال مشقت و تحمل غرب، شاد و سرزنده در حالی به وطن بازگشت که بتواند به خدمات فرهنگی و سیاسی خود ادامه دهد. بنابراین در دانشگاه تهران سرگرم مطالعه و تحقیقات در زمینه ی کارهای معوقه گردید منتها اولیای دانشگاه از آنجا که او از آمریکا آمده بود، چندان توجهی به او نکردند و خاطرش را آزردند. او با این امید به ایران آمد که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی اش را از سر بگیرد اما چندان توجهی به او نشد.

ناصر انقطاع این روایت از حیدر رقابی را با آخرین دیداری که با او داشته به پایان می برد:

«او در سال 1367 یعنی درست ده سال پس از انقلاب، در لوس آنجلس بودم که شنیدم حیدر رقابی در بیمارستان ((UCLA بستری است. از ان جوان برومند و خوش بر وبالا، جز پوستی که بر روی استخوانی کشیده باشند ندیدم. در دچار بیماری سرطان طحال شده بود. پس از دیدن هم رزم دیرینم حیدر رقابی، با آن حالت ناراحت کننده و در آور باز هم در میان اشک و اندوه او را بوسیدم در زمانی دراز در حالی که برادر کوچکترش "جهانگیر" نیز حضور داشت با او سخن گفتم. از زندگی زناشویی و فرزندان من پرسید، گفتم دو پسر دارم که در دانشگاهی که این بیمارستان از سازمان های وابسته به آن است سرگرم آموختن دانش هستند. آهی کشید و چیزی نگفت، دانستم که هرگز ازدواج نکرده و مهر آن دختر را از دل نرانده است.

چندی پس از آن واپسین دیدار، دکتر حیدر رقابی در 19 آذر ماه 1367 در گذشت.

او پیش از مرگ از برادرش جهانگیر رقابی خواست که هر چه زودتر وی را به ایران برساند تا در خاک میهن چشم از جهان بپوشد و این کار انجام شد. پیکر او را به ابن بابویه بدند و در کنار مزار بزرگان دهخدا، تختی و شمشیری که هر یک ارادت خاصی به دکتر مصدق داشتند به خاک سپردند.

مرحوم بیژن ترقی ترانه سرای معاصر که نسبت خانوادگی نیز با حیدر رقابی، سراینده ی شعر ترانه مرا ببوس در غزلی اندوه بارمی سراید:

از غم داغ تو خونین دل ما تنها نیست

ساقی و جام و می و گل همه خونین جگرند

قدر مردان هنر کم نشود از کم و بیش

گرچه افتاده زپایند، ولی تاج سرند

جاودان باد هنرمند که با شمع هنر

خلق را تا سراپرده ی حق راهبرند

"حرفه حیدر رقابی ترانه سرایی نبود. گو اینکه بر مبنای یکی از سروده های او آن ترانه معروف ساخته شد. و حسن گل نراقی خواننده ای رسمی نبود و نشد گر چه ترانه مرا ببوس فقط به صدای اوست که به دل می نشیند و جاودانه شد."

کلیه پست های اخیر برگرفته از:

خطیبی،پرویز،خاطراتی از هنرمندان، چاپ اول تهران انتشارات معین 1380

جعفری، عبدالرحیم، در جست و جوی صبح، جلد اول چاپ اول تهران انتشارات روزبهان بهار 1383

رقابی، حیدر، شاعر شهر شما، کالیفرنیا دی ماه 1384

گفتنی است این مقاله که در اختیار بنده قرار دارد قبلا به شکلی دیگر توسط نگارنده( متاسفانه نامی از ایشان برده نشده است) تحت عنوان "ترانه به یاد ماندنی" در "همشهری تهران" به چاپ رسیده است و در تهیه ی آن آقایان حسین شاه حسینی و عبدالرضا مانیان کمکی به نگارنده داشته اند.

با سپاس از همه عزیزانی که این مقاله را گردآوری کردند و دانستیم حقیقت ترانه مرا ببوس را

یاد و نام تمام بزرگان و عزیزان چه آنان که سال ها چشم از جهان فروبستند و چه آنانی که روز هاست که با ما وداع کرده اند و برای ایرانمان کوشیده اند گرامی باد.

یاد و نامشان جاویدان