بعد از ترور احمد کسروی تحقیقات در بارهً نامهای جغرافیایی متوقف ماند. نگارنده بعد از سالها دست پنجه نرم کردن با تاریخ اساطیری ایران و نشان دادن تأثیر عظیم فرهنگ ایران باستان برروی ادیان معروف جهان به خانه مراجعت کرده و دنبال کار کسروی را با منابع و امکانات بیشر پیگیری می نمایم. در این جا از تکرار مطالب جغرافیای تاریخی ایران که ضمن تحقیقات تاریخ اساطیری ایران در مورد آنها صحبت نموده ام، صرف نظر کرده و به دنبال نامهای جغرافیایی بکر و بایر میهن می روم و امیدوارم که کسان دیگری نیز که دسترسی به لغات اوستایی و پهلوی دارند اجتهادی نموده و در بارهً نامهای کهن جغرافیایی و تاریخی میهن مان که در پردهً ابهام مانده اند، نظر دهند.
نطنز: معنی لفظی نام نطنز (که ظاهراً کسی در باب آن سخن نگفته است): سمعاني نيز در كتاب "انساب" همانند ياقوت در كتاب معجم البلدان، نطنز را "بليده" يعني شهر كوچكي از توابع اصفهان خوانده است. از اینجا معلوم میشود که این نام ترکیبی از واژه های اوستایی "نا" یا "نه" (حرف نفی) و "تنج" (که علی القاعده صورتی از تنز/طنز می باشد ) به معنی بزرگ و نیرومند بوده و در مجموع آن به معنی "شهر نه چندان بزرگ و گسترده"(بلیده) می باشد.
نام فصبهً کهن اربسمان این شهر در لغت پهلوی به معنی "جای بافتن ریسمان و پارچه" است.
به نظر می رسد نام شهر تنکابن مازندران نیز ریشه در همین واژهً اوستایی تنج داشته و در مجموع به معنی دارای آبهای فراوان بوده است.
اقلید: این نام را می توان صورت پهلوی نام پارسی مرکب "اگری ده" یعنی روستای دارای آتشکده شمرد. علی القاعده حرف "ر" اوستایی در پهلوی به "ل" قابل تبدیل بوده است.
میناب : از آنجاییکه نامهای کهن شهر میناب جنوبی هرمز (هرمزد) و تیوآب میناب (دارای رود مینوی توانا) بوده و در اعصار پیش از مغول مرکز تجاری بزرگ جنوب ایران با جهان خارج؛ لذا نام رود میناب (آرامیس خبر نئارخوس دریانورد یونانی اسکندر، اهورامزدای باستانی) به معنی رود دارای آب مینوی بوده است.می دانیم شهر بزرگ دیگری که در جنوب ایران نامش از هرمزد مشتق شده همانا رام هرمز شهر مردم اوخسیان (بختیاریهای باستانی) است. نامهای کهن شهرهای بزرگ مجاور میناب یعنی بندرعباس یعنی سورو و جرون (نام قدیمی جزیره هرمز) را به ترتیب می توان به معنی محل جشن و سرور یا محل لباس یا تورماهیگیری سالو و جایگاه گود و پائینی گرفت. ظاهراً نام همین شهر سورو (بندرعباس) است که در لشکرکشی های اسکندر، سالمونت (دارای نوعی تور/لباس سالو) ذکر شده است.
کلیبر و کلیدر: نامهای این دو شهر و قصبه را که اولی به واسطهً قهرمان ملی آذربایجان و ایران یعنی بابک خرمدین و دومی توسط رمان معروف محمود دولت آبادی معروف شده است به ترتیب مرکب از کلی (کاری، بزرگ و مقاوم) و ور (قلعه)، کلی (کاری) و در می باشند یعنی اولی نام خود را از همان قلعه بابک (بذ ، بل باستانی،یعنی دژ) گرفته است همانکه در اساطیر آذری کوراوغلو (=فرزند کورش که تخلص بابک خرمدین حماسه سرا و تنبورنواز بوده) به شکل شأنلی بل (یعنی قلعهً باشکوه) یا چملی بل (یعنی قلعهً مه آلود) آمده است.
بروجن: نام شهر بروجن را می توان جایگاه بارو معنی نمود.
اِوَز: نام این شهرک استان فارس را که به ظاهر لغتی عربی به معنی محل نگهداری غاز و مرغابی است می توان در زبانهای کهن ایرانی به معنی " شهر مردم بی نیایش یا بدون رهبردینی" معنی نمود. دارا بودن زبان ایرانی فارسی ولی سنیگری غالب مردم این شهر گواه این معنی ایرانی کهن آن است.
بسطام (ویست خم): این نام را به معنی شهر یا روستای دارای آتشکدهً بزرگ معنی کرده اند. قصبهً بسطام آذربایجان غربی در نزدیکی خوی نزدیک محل دژ اوارتویی روساهینی (یعنی شهر رؤسا) بوده که بنا به کتب پهلوی این بتکدهً کنار دریاچهً چیچست (اورمیه) به فرمان کی آخسارو (کیخسرو، هوخشتره، منهدم کنندهً امپراتوریهای مقتدر اورارتو و آشور) ویران گردید و در کنار آن آتشکده ای (بسطامی) ایجاد شد. دکتر محمدجواد مشکور در بارهً تاریخچهً این بسطام می آورد: سنگنبشته ای از پادشاهان اورارتویی در ده بسطام از دهستان چایپار، بخش قره ضیائ الدین از توابع شهر خوی که در دوکیلومتری جادهً شوسهً خوی قرار دارد به خط و زبان اورارتویی در شانزده سطر پیدا شده که اکنون در ادارهً فرهنگ ماکو نگهداری میشود. این نوشته به فرمان روسای دوم پسر آرگیشتی دوم (680- 646 ق.م) نوشته شده و ترجمهً آن از این قرار است:" رؤسا پسر آرگیشتی این معبد بلند را برای خالدی خدای (اورارتو) برپا کرد. به نیروی خالدی، رؤسا پسر آرگیشتی سخن می گوید. این روستا خالی بود و چیزی در اینجا برپا نشده بود. همان طور که خالدی به من فرمان داده است. من در اینجا بنا ساختم، و اینجا را شهر رؤسا نامیدم. رؤسا پسر آرگیشتی گوید: کسی که این سنگبشته را منهدم کند و به آن زیان رساند یا آن را بشکند خالدی خدای (اورارتو) او را به وسیلهً خدای هوا و خدای آفتاب و خدایان دیگر بر خواهد انداخت و در زیر آفتاب نامی از خود نگاه نتواند داشت. منم رؤسا پسر آرگیشتی شاه نیرومند، شاه کشورها، شاه کشور بیاای نی (اورارتو) شاه شاهان، سرور شهر توشپا."
چورس (چو- رس): نام روستای دوست و هم دانشکده ایم جمیل اکبری آذرفام را- که در سنین جوانی با ابتلاء به بیماری کودکانهً چپروی توسط اصحاب اهل بیت، قربانی شد- نظر به موقعیت راههای ارتباطی این روستای شمال خوی می توان کلمه ای مادی (اوستایی) به معنی روستای واقع بر سر چند راهی معنی نمود.
سمنان: نظر به نام منطقه ای با نام بسیار قدیمی اسفنجان (سپنژان) در جنوب سمنان اولاً معلوم میشود نام سمنان از تلخیص و تحریف همین نام عاید شده است. در ثانی خود کلمهً سفنج هم می توان به معنی سه ضرب در پنج و هم به معنی سی ضرب درپنج گرفت که عدد صد (هکتوی یونانی) در میان آنها قرار می گیرد و این خود نشانگر آن است که شهر گم شدهً هکاتوم پلیس (صد دروازه) از پایتختهای دورهً اشکانی در استان سمنان، خود همین ناحیهً شهر سمنان بوده است که ایرانشناسان در این راه به خطا متوجه شهر معروف دیگر این استان یعنی دامغان (محل پرورش دامها) شده اند که نام قدیمی دیگرش گومش (یعنی دارای دامهای بزرگ، یا جای پرورش دامها) بوده است که این دو نام آن نه نشان از قرابت با شهر صد دروازه بلکه نشان از غرابت با نام این پایتخت معروف اشکانیان دارند.
سبزوار: نظر به معنی لفظی نام سبزواراین شهرباید همان راسمینا (موطن سبزه زاران) خبر منابع یونانی باشد که در ناحیهً باستانی بیهق (یعنی دارای بهه تلخ) واقع شده است.
بُجنورد: نام این شهر را در لغت پهلوی می توان به معنی "دژ اصلی" گرفت.
ترمذ: این نام را که اکنون نام شهر و ولایتی در ازبکستان است می توان "دژ بزرگ" معنی نمود.
ابیورد: نام این شهر را که اکنون در ترکمنستان واقع شده است می توان دژ پشتی یا شمالی معنی نمود.
باخزر: این شهرک خراسان را می توان به معنی دارندهً باغ زرین گرفت.
بیرجند: نام این شهر را می توان مأخوذ از نام اوستایی بئورجند یعنی دارای هزار سپاهی به شمار آورد.
جاجرم: این نام را با توجه به مطالب جغرافی نویسان دورهً اعراب در مورد این شهر،می توان لفظی اوستایی به معنی دارندهً علف زهردار گرفت.
خواف: نام این قصبهً خراسان به شکل موجود آن به معنی دارای آب خوب است.
خوسف: نام این قصبه خراسان را به معنی شهر واقع در گودی معنی نموده اند. اما به هرحال این نام به شکل موجود معنی دارندهً اسبان خوب را می دهد.
طبس: به معنی جایگاه گرمای زیاد می باشد.
قاین و قاینات: نام این منطقه که مارکوپولو به صورت تونوکاین آورده به لغت اوستایی به معنی دارای کشاورزی شایسته می باشد.
قوچان: که صورت اصلی آن خوبوشان (جایگاه زندگی خوب) بوده، می توان مأخوذ از خوشان ( جایگاه خوب) دانست.
فریمان: در لغت اوستایی می توان این نام را به معنی دوست منش یا خانهً دوست گرفت
نیشابور: به معنی شهر دارای کاروانسراهای فراوان است چه نامهای کهن آنجا یعنی اپارنی ( ابر نیسایه) و پرتو نیسایه (نیسای نیرومند) گواه آن است.
نیسایه (به معنی جای آسودن کاروانها) همچنین نامی بر شهرهای نخجوان، نهاوند و میمنه بوده است.
اصفهان: این نام را به غلط مرکز سپاهیان اسب سوار معنی نموده اند چه کلمه سپ در اوستا مغلوب کردن بوده و نام سپاهان مترادف با نام قدیمی دیگر آن جی به معنی پیروز می باشد. هرتسفلد به درستی نام باستانی این شهر را همان انشان یعنی شهر فرمانروا آورده است که همچنین نامی بر ناحیه حکومتی پارسها یعنی ایالت پارس بوده است. مسلم به نظر می رسد شهر پاشری کتیبه های آشوری که نزدیک این شهر قرار داشته و در لفظ پهلوی به معنی بهترین و عالی ترین و بالایی است نام مترادف قدیمی تر شهر فریدن اصفهان (پردان، پردیکای کهن) بوده است و از همین معنی است که عبارت معروف اصفهان نصف جهان پدید آمده و بیرون تراویده است. گفتنی است در جوار خود شهر جی (گابان کهن) یعنی شهر زاینده رود یا گابن(پایتخت)/گابه (جایگاه نیک) شهرکی تا عهد تسلط اعراب به نام سارویه یعنی جایگاه سرور خوانده می شده است. از سوی دیگر می دانیم این همچنین صورت قدیمی نام شهر ساری مازندران بوده است.
اردهال: نام این قصبهً باستانی کاشان و محل مزار سهراب سپهری را به لغت پهلوی و کردی می توان محل نهال مقدس معنی نمود. لابد همین نهال مقدس باستانی است که با یک امامزاده جایگزین شده است. دراین رابطه نام ناحیه اردل چهارمحال و بختیاری را می توان ناحیهً درختان قدسی معنی نمود. اران: نام این شهرک شمال شهر کاشان به معنی جایگاه ار (به کردی یعنی آتش) است. نامهای کهن منطقهً جمهوری آذربایجان کنونی یعنی اران، آلوانیا، آگوان و اردان هم جملگی به همین معنی بوده اند از اینجاست که نام آنجا در کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، به عنوان شهرستان آذربایجان واقع در سمت ولایت آذربایجان معرفی شده است. قابل توجه است که نام نیای اساطیری مردم این جمهوری در نزد موسی خورنی مورخ ارمنی عهد قباد و انوشیروان، اران خردمند آمده است که همان ده ده قورقود اساطیر آذری است که نامش هم به معنی پدرآتش مقدس و هم به حامی حیوانات وحشی است. زبان آذری هم که نویسندگان عرب و ایرانی به عنوان زبان مردم ولایت آذربایجان ذکر کرده اند نه زبان پهلوی سابق آنجا بلکه همین زبان ارانی (= آذری) پوده که بعد ازآمدن اسلام به تدریج جانشین زبان در حال احتضار پهلوی معرب این سرزمین گردیده است.
رشت: از آن جائیکه نام رشت در کتاب حدودالعالم که به سال 372 هجری قمری نگارش یافته با صفت ناحیهً بزرگ آمده است، لذا معلوم میشود که نام آن مأخوذ ازصفت عالی/ تفضیلی کلمهً اوستایی رئو (یعنی با شکوه) بوده و در مجموع به معنی شهربزرگتر می باشد.
ماسوله: این نام به زبان کردی/ سکایی به معنی دارای رودخانهً پرماهی است چه رودخانه آن نیزبه همین نام است.
ساوجبلاغ (مهاباد): در کتیبه های آشوری به هنگام شرح لشکرکشیهای آشوریان به سمت جنوب آذربایجان غربی کنونی (ماننای عهد باستان، به معنی محل پرستش ماه) از سه ناحیهً نیک ساما و سورگادیا و آری دو اسم برده شده اند که با توجه به جایگزینی مترادفها و تبدیل حروفات اسامی هموزن و هم قافیه به ترتیب با سائین قلعه (شاهین دژ) و ساوجبلاغ (مهاباد) و نقده (نکوده) قابل تطبیق می باشند؛ چون به نظر می رسد بعدها نام سورگادیا علی القاعده با حذف شدن حرف صامت "ر" میان آن به معنی محل نورانی گرفته شده است، چون بدین ترتیب آن مترادف نام پهلوی و اوستایی کردستان یعنی سئوکستان میگردد که بنا به کتب پهلوی محل آن در سمت کنگ دژ افراسیاب (فراسپ، تخت سلیمان) و در مجاورت ایرانویج (شهرستان مراغه و حوالی آن) یاد شده است. از این قرار معلوم میشود که نام آذري کهن مهاباد نه سووک بلاغ (یعنی دارای چشمهً آب سرد) بلکه سئوک بلوک یعنی ترجمهً سئوکستان یعنی سرزمین کیمریان کردوخی (خاندان پیران ویسهً اوستا و شاهنامه) بوده است. می دانیم تحت این نام مردم اين منطقه برادران خوني و نژادي مردم ایرانویج (ایران مرکزی و اصلی) یعنی اهالی شهرستان مراغه و حوالی آن به شمار آمده است.
خارک و خارکو: نام این جزیره ها را چنانکه جلال آل احمد اشاره کرده می توان به معنی صخرهً بزرگ و صخرهً کوچک گرفت. پلینی بزرگ و استرابون نامهای کهن خارک را به ترتیب به صور آراکیا (خورساگیا) و ایکاره (آیوخاره) آورده و گفته اند که در آن کوهی بزرگ (صخره ای بزرگ) قرار دارد. پس، نامهای خار و خارکو را در زبانهای کهن فلات ایران اوستایی و لغاتی ایرانی که در زبان ترکی آذری محفوظ مانده می توان به ترتیب به معنی "صخرهً بزرگ و مستحکم" و "دارای صخرهً فراوان یا رسا" به شمار آورد. منابع کهن آشوری نام جزیره خارک را به صورت نیدوکّی ذکر کرده و مکان آنرا در سمت سرزمین دیلمون یعنی بندر دیلم آورده اند. نظر به قرائن لغوی عربی این نام به همان معنی خارک (صخره) است. بنا به خبر نئارخوس دریا سالار اسکندر این مناطق در آن عهد باستان بسیار آباد بوده اند. نام دیلمون به بحرین دورافتاده و نه چندان با اهمیت آن عهد نیز اطلاق میشده، اختصاص این نام صرفا به بحرین در نتیجه عدم در نظرگیری شرایط آب و هوایی مرطوب و سر سبز غالب نقاط فلات ایران در عهد باستان پدید آمده است. گفتنی است نام دیلمون را در زبانهای سامی می توان مرکب از کلمات دیل (دیر، معبد) و مون (آبها) به شمار آورد. در مجموع یعنی سرزمین ایزد معبد آبها یعنی انکی . اما ظاهرا نام سرزمین دیلم (گیلان باستان) همچنین به معنی سرزمین جنگلهای تاریک و سیاه و مه آلود بوده است. در تأیید این نظر باید گفت که فردوسی در شاهنامه جنگلهای مازندران و گیلان را تحت نام تمیشه یعنی بیشهً تاریک آورده است و کتیبه های سومری مشعرند که پادشاهان سومری در هزارهً سوم پیش از میلاد برای معابد خود چوب را از دیلمون وارد می نمودند. صادرات دیگر دیلمون به سومرعبارت بوده است از مس، تسبیح سنگی، سنگهای قیمتی، خرما و سبزیجات که نشانگر محصولات نواحی جنوب فلات ایران درعهد ما قبل ورود آریائیها می باشند. جالب است که نام جزیره خارک در اسطورهً سومری تیلمون (دیلمون) در رابطه با الهه نین خورساگ (الهه سرزمین سنگی) به صورت خورساگ (سرزمین سنگی) ضبط شده است. جالب است که کلمهً تیلمون را می توان تپه واقع در آب (جزیره) معنی نمود لذا این واژه می توانست نام عامی بر جزایر معروف خلیج فارس از جمله خارک، بحرین و کیش بوده باشد. نام بندر کهن و معروف این منطقه یعنی شهر ویران شدهً سیراف در کتاب پهلوی بندهش سرووا آمده و محل ور اساطیری زیر زمینی ایرانیان به شمار رفته است.
کیش: این نام به لغت ایرانیان جنوبی به معنی مقنعهً زن است، نام قدیمی آن را که نئارخوس آن را "آرا- راکتا" آورده، به سادگی می توان به معنی "دارای رختها و کالاهای فراوان و رسا" گرفت.بر این پایه نام بندر سیراف را که در نزدیکی این جزیره در سواحل خلیج فارس قرار داشته است باید لغتی سامی شمرد از ریشهً کلمات عربی صّراف یعنی صیراف که به معنی محل خرید و فروش کالا است. چنانکه می دانیم نام برخی دیگر از جزایر خلیج فارس لااقّل از عهد تسلط مسلمین به عربی است که از آن جمله است نام قشم که به لغت عربی می توان آن را جای شکستن برگ خرما و یا شاخهً درختان برای بافتن و یا تغذیهً دامها گرفت. در دوره اسکندر هنگام سخن از منطقهً بندرعباس (سورو) نامی از هرمیرزاد (بندر خمیر) به میان
آمده ودر همین دوره هنوز هرموز کهنه(در جنوب میناب) که در سفر نامه نئارخوس سردار اسکندر «هور موز» (ارمزس) آمده، آباد بوده و این سردار در سفر دریایی خود وارد آن شده و خبر موفقیت خود را به اسکندر رسانده است. نئارخوس در آن حوالی همچنین از جزیره ای غیر مسکونی به نام بارکانا یا آوارکانا(جایگاه بدون سکنه) نام می برد که با جزیرهً لارک قابل تطبیق است. نئارخوس علاوه بر بندرهرمز در سواحل خلیج فارس همچنین از بنادری به نامهای دیلمون، تائوکه، گوگانه (که به اشتباه با بندر لنگه مقابله گردیده) و آپستانه نام برده است که به ترتیب با بنادر دیلم، طاحونه، کنگان و بستانه مطابقت دارند.
هنگام: نام این جزیره به پارسی هخامنشی به صورت هنگ کام به معنی دارای آسایش و رفاه فراوان است. از اینجا معلوم میشود این همان جزیرهً کامتینای واقع در مسیر راه نئارخوس دریا سالار اسکندر مقدونی بوده که آریان از آن نام برده است چه این نام نیز به پارسی کهن به معنی توانای فراهم کنندهً کامروایی و رفاه می باشد. برخی به اشتباه این جزیرهً خبر آریان را به حدس با کیش مقابله نموده اند.
گناوه: از آنجاییکه حمدالله مستوفی در نزهت القلوب نام بندر گناوه را شاذکان ذکر کرده، لذا این نام باید مرکب باشد از کلمات پهلوی جینا (جا) و وه (خوب) یعنی در مجموع آن به معنی جایگاه خوب است.
استهبان: نظر به این که ابن بلخی از عظمت قلعهً استهبان و شهرک پر درخت و پر میوه با آبهای روان آن یاد کرده می کند لذا نام این شهر باید مرکب از کلمات پارسی و اوستایی استه (نیرومند، محکم) و بان (محل نگهبانی، دژ) بوده باشد.
کائین کبه: که نام ویرانهً آتشکدهً مهمی در جوار 8 کیلومتری جنوب شرقی مراغه است که در لغت پهلوی/ عربی به عبارتی پهلوی معرب آذربایجان عهد اعراب به معنی آتشکدهً شاهی است. از آنجاییکه آن در محلی به نام کاراجیک (جایگاه جنگجویان) و همچنین نزدیکی روستایی با نام قابل توجه علمدار واقع گردیده است. معلوم می گردد که این همان آتشکدهً آذرگشنسب معروف عهد باستان بوده است که آتشکدهً شاهان و سپاهیان بوده است و این به غیر از آن آتشکده شهر شیز (تخت سلیمان) بوده است که به نام ما گشنسب (یعنی آتشکدهً آذرگشنسب بزرگ) بوده که از عهد انوشیروان بدین نام مسمی گشته بود.خود آتشکدهً آذرگشنسب که استاد ابراهیم پورداود به درستی بنا به اسناد تاریخی جای آن را در همین حوالی بین شهر مراغه و کوه سهند دانسته است بسیار باستانی بوده است و بنا به گواهی تاریخ از عهد کی آخسارو (هوخشتره، کیخسرو) به یادگار مانده است. ویرانهً این دارای سنگهای درشت و نه چندان خوب تراش یافته است که رویشان با آجرهای لعابدار رنگی و همچنین با نقش و نگار ماه و ستارگان تزئین شده است. گویا اخیراً به هنگام ایجاد راه از مراغه به سوی روستاهای واقع بین مراغه و کوه سهند چیز زیادی از این یادگار کهن عهد اقتدار ایرانیان بر جای باقی نمانده است. بنا به شواهد و قرائنی که از مندرجات اوستا به دست می آید این آتشکده اختصاص به ایزد جنگ و خورشید آریائیان یعنی اهورا میثره (مهر) داشته است چه از سویی خود نام آتشکده یعنی آذرگشنسپ (یعنی آتش انبوه سپاهیان) گواه صادق این معنی است. نگارنده شکی ندارد که همین ایزد آریایی بوده که تحت نام یهوه صبایوت وموسی از میتانیان درون اتحادیه هیکسوسها (پادشاهان شبان) نزد یهود به یادگار مانده است چه این دو نام در اصل به ترتیب به معنی اهورای لشکریان و میثه (میثره، یعنی ایزد عهد و پیمان) می باشند.می دانیم که هیکسوسها حدود یک قرن مصر سفلی را در تصرف خود داشته اند ولی بعد از مصریان مصر علیا شکست یافته و به فلسطین رانده شده بودند.ناگفته نماند در نزدیکی مکان این آتشکدهً مخروبهً شهرستان مراغه کوهی به نام هرا (محل نگهبانی) وجود دارد که در اوستا محل مخصوص ایزد مهر به شمار رفته است همانکه در شاهنامه محل عبادت هوم عابد در واقع سپیتمه جمشید پدر زرتشت به شمار رفته است. اصلا هرا و هروم و برزه و رغه زرتشتی نامهایی بر شهر همین آتشکدهً آذرگشنسب بوده اند. به هر حال چنین ارتباطی هم وجود داشته است آتشکدهً شهر ریوند خراسان یعنی آذر برزین مهر که اختصاص به طبقهً کشاورز و کارگر و اهل حرفه پیدا کرده بود با ایزد جنگ و خورشید ایرانیان باستان یعنی میثره (میثه، مهر) . اما ظاهراً آتشکدهً آذرفرنبغ یا آذر خروه اختصاص به ایزد خاص آتش و طبقهً موبدان یعنی ائیریامن ایشیه داشته است. چنانکه آتشکدهً بلخ یعنی ونابک که اکنون مزارشریف نام گرفته ویژهً ایزد رعد وبرق و جنگ یعنی ورثره غنه یعنی بهرام به شمار می رفته است. سناباد: یعنی نام کهن مشهد به زبانهای کهن ایرانی به معنی محل شستشو و غسل و وضو می باشد.
بابل: نام این شهر که به صورت ابابیل (گروه پرندگان) به قرآن راه یافته است، در اصل ابابال (بابال) بوده که نام ایرانی شهر بابل (مامطیر) و رودخانهً آن یعنی باول بوده است. نام ابابیل به توسط نام وهریز (خوب ریز) سردارمازندرانی انوشیروان و همراهان همولایتی وی که لشکریان فیلسوار حبشی (ابافیل) را در یمن شکست دادند وارد قرآن شده است. خود نام وهریز به صورت فهریز (یعنی ریزندهً سنگ مغزشکن) اسطورهً عام الفیل مسلمین را که گویا مقارن با میلاد محمد بوده، پدید آورده است. مسلم به نظر می رسد زال پرورش یافته در آشیانهً مرغان (شین مرغو) یعنی ثریتهً اوستا نه اهل همین شهر بابل بلکه اهل شهرک آلاشت مازندران (به مازندرانی/ کردی یعنی آشیانهً عقاب) بوده است.
آمل: این شهر بسیار کهن مازندران در زبانهای ایرانی به معنی محل نگهداری و محافظت دامها می باشد. می دانیم هفتخوان رستم/ گرشاسپ با همین شهر مربوط است. واقعه تاریخی بسیار مهم که در عهد باستان در اتفاق افتاده این بوده است که خشتریتی (کیکاوس) مقرش کارکاشی (کاشان) را در مقابل هجوم آشوربانیپال خالی کرده و به همراه روسای قبایل ماد به شهر دوردست آمل مازندران روی می آورد. آشوربانیپال خود برای فتح مصر عازم آن کشور گشته و سردار خود رئیس رئیسان شانابوشو را در رأس جمع کثیری از نیروهای آشوری برای مذاکره و تسلیم خشتریتی به سوی شهر آمل مازندران روانه می سازد که در آنجا در پای حصار شهر آمل توسط آترادات پیشوای سکائیان آماردی غافلگیر گشته و قتل عام می شوند و ماد در مقابل آشور به استقلال می رسد. در واقع کشور ایران برای نخستین بار در تاریخ تشکیل میگردد.
سرپل ذهاب: کتیبه های بابلی عهد حمورابی از برخورد سیاسی و نظامی حمورابی قانونگذار معروف بابلی با ملکهً منطقهً ناوار (نامرو، حوضهً رود دیاله) سخن گفته اند. مسلم به نظر می رسد اسطورهً یهودی و مسیحی واسلامی سلیمان قانونگذار و ملکهً صبا در اصل مربوط به همین دو نفر بوده، که بعداً این اسطوره به قیاس به سلیمان تاریخی یعنی کورش سوم و ملکهً ماساگتهای سمت کشور سوهی اوستا یعنی تومیریس منتسب شده است. چه مرکز سیاسی منطقهً ناوار (نامرو) در کتیبه های سومری سابوم (سبا) ذکر شده است که با سرپل ذهاب استان کرمانشاهان مطابقت دارد.
پاوه: نام این شهر کرمانشاهان به لغت اوستایی به معنی محل نگهبانی است. بسياري از نامهاي كردي كردستان و كرمانشاهان ريشه اوستايي و پهلوي دارد.
سیرجان: در تاریخ سیرجان می خوانیم :"قديمي ترين سندي كه از سيرجان به دست رسيده ، نوشته ابن اثير است كه مي نويسد : « گشتاسب كه يكي از پادشاهان قديم ايران بود و دين سليمان را داشت ، دين زرتشت را پذيرفت و در كوهستاني به نام تمبور(پربرکت) [در حوالی سیرجان] جاي گرفت و در حالت تقيه به عبادت مشغول شد.» استاد دكتر باستاني پاريزي عقيده دارد كه اين كوه همان است كه در شرق سيرجان و حدود چهار گنبد قرار دارد" (تاريخ سيرجان،علي اكبر وثوقي رهبري ). از این مطلب می توان چنین نتیجه گرفت که نام سیرجان در اصل نه به معنی پر نعمت بوده است و چون تاریخ آن به دورهً ماقبل ورود آریائیها میرسد بنابراین می توان تصور نمود که نام این شهر با کلمهً عیلامی سیجان (به معنی معبد خدا) مربوط بوده است.
ماد : نام این ناحیهً باستانی و مردم آن را می توان با نام الهه وجاهت و ماه و عدالت و توانگری آریائیان مادی و پارسی یعنی اشی (ارته) مربوط دانست چه این الهه و همزادش اهورامزدا (اشا) در نزد آریانیان هندی به ترتیب وارونی و وارونا آمده اند و لقب این الهه نزد ایشان مادَ است که هم به معنی شراب (هوم) و هم به معنی دانا و نجیب (آریا) است. اسکیتان (سکانیان شمال دریای سیاه) این الهه را آرتیم پسه (توجه کننده به پاکی و زیبایی) نامیده و وی را معادل ونوس آسمانی یونانیان به شمار می آورده اند. گفتنی است طبق اوستا و خبر هرودوت ایرانیان مادی و پارسی خود را بدین الهه اشی (ارته) منتسب نموده و خویشتن را اشون (حامی اشه) یا ارتی (منسوب به ارت= اشه) می خوانده اند. اهورامزدا (اشا) و اشی در اساطیر ایرانی همچنین تحت نام یمه و یمی یعنی همزادان خواهر و برادر نیز معرفی گردیده اند و از اینجاست که پاسارگاد تحت همین عنوان اهورا مزدا تخت جمشید (مقر همزاد درخشان) نامیده شده است. نام ماد از سوی دیگر در مقابل نام سومری آراتتا یعنی سرزمین [مادهای] دور دست(کرمان) است. بنابراین نام ماد مفهوم اساسی خودرا از ریشهً اصلی سومری/ اکدی آن و شکل ایرانی خود را از سوی دیگر از الههً شراب و جاهت دارد. مهد مادهاي كهن امروزه در ميان آذربايجان - اران و شروان - كردستان عراق و كردستان تركيه و كردستان ايران است كه همگي بخشي از ملت كهن ايراني محسوب مي شوند.
بلوچ: این نام را برخي لغت شناسان به معنی غبنی تاج خروس آورده اند و فردوسی نیز با آوردن کلمهً خوچ در مورد ایشان همین معنی را از نام آنان اراده کرده است. اما نظر به همزاد کهن نام بلوچ یعنی کوچ(قفج، خوچ یعنی تاج خروس) علی القاعده می توان ریشهً این نام را از کلمهً بلوچ به معنی دارندگان کلاهخود بلند گرفت یعنی مردمی که از نژاد سکائیان تیز خود هستند. و این استدلال با توجه به موقعیت جغرافیایی سرزمین توران در بلوچستان پاکستان که بین کشور ثروتمند هند و سرزمینهای ثروتمند ایران عهد اشکانی و ساسانی قرار گرفته بوده است مصداق پیدا می کند. نامهای کهن بلوچستان یعنی ماگان و مکران (مکوران) را با توجه به کلمات فارسی و هندی مچه و مگیر می توان سرزمین تمساحها معنی نمود. نام بومیان باستانی کوفچ (قفص، کوچ) بلوچستان را همچنین می توان از ریشهً سانسکریتی گوپه ( به اوستایی وپارسی گئوپای) یعنی رمه دار کوچنده گرفت. نام کهن دیگر و نام حالیهً گروهی از آنان یعنی جت (گت) و براهویی را هم در لغت اوستایی می توان دامداران کوچ نشین معنی نمود. نام بنادر گواتر. مناطق بلوچستان پاكستان و بلوچستان ايران همگي از ديد نژاد بخشي از ملت ايران كهن محسوب ميشوند.
جاسک:نامهای این دو بندر استان هرمزگان و بلوچستان را در زبان سانسکریت به ترتیب می توان جایگاه گاوان بهتر یا شاخه درخت و جایگاه صید ماهی معنی نمود. در رابطه با این معنی نام بندر جاسک یعنی جایگاه صید ماهی، گفتنی است که یونانیان باستان مردم بومی همین ولایات ساحلی جنوبی ایران را ماهیخواران می نامیده اند. به نظر می رسد نام بندر لنگه که آن را با گوگانای خبر نئارخوس مقابله نموده اند، از کلمه بندری لنج اخذ شده باشد. چنانکه قبلاً اشاره شد، لفظ گوگانه بیشتریادآور نام بندر کنگان استان هرمزگان است.
عیلام: نام این سرزمین به زبانهای سامی به معنی کوهستان آورده اند در این صورت این نامی بر نواحی شمالی و شرقی آن بوده است. خود نام عیلامی کشور عیلام یعنی هلتومتی به معنی سرزمین خدایی در اصل متضمن جلگهً حاصلخیز خوزستان می شده است. ظاهرا ترجمهً همین نام است که در اسطورهً ضحاک شاهنامه به صورت ارمائیل (آرامش خدایی) ثبت شده است. بعدها در شرق عیلام قبایل پارسی دروسیان (جنگلیها) سکنی گزیدند که اکنون آن سرزمین به نام ایشان کهگیلویه (کوهستان مردم جنگلی) نامیده میشود. در این رابطه نام شهرسیرجان کرمان را با توجه به نام معبد باستانی میر زبیر (معبد بلند، زیگورات) آن می توان مأخوذ از نام سیجان عیلامی به معنی خانه خدا شمرد.
گردآوری و پژوهش از جواد مفرد کهلان از سوئد , برداشت این جستار با ذکر نام و آدرس پایگاه آریارمن آزاد است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر