۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

حیدر رقابی، سراینده ترانه مرا ببوس


مرحوم حیدر رقابی فرزند مرحوم رمضان رقابی از منسوبین زنده یاد حسن شمشیری از یاران با وفای دکتر مصدق بود. حاج حسن شمشیری در ضلع جنوب شرق سبزه میدان صاحب یک رستوران چلو کبابی بود و از آنجا که به همراه بازاریان مشهور آن روزگار همچون "حاج محمود مانیان ، لباسچی و ..." به حمایت دولت مصدق برخاسته بود بسیاری از سیاسیون آن روزگار با او مراوده داشتند و مرحوم رمضان رقابی به عنوان دخل دار چلو کبابی شمشیری مشغول به کار بود و با آن آشنایی داشت. مرحوم شمشیری شوهر خاله حیدر رقابی بود و رقابی همراه با شمشیری از دولت مصدق حمایت کرد.

مرحوم حیدر رقابی متخلص به "هاله" صاحب کتاب "آسمان اشک" که "عبدالرحیم جعفری"، مدیر وقت انتشارات امیرکبیر و ناشر کتاب آسمان اشک می گوید: اوایل سال 1329 در کوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست با جوان پر شوری آشنا شدم به نام حیدر(علی) رقابی متخلص به هاله از خویشاوندان آقای بیژن ترقی فرزند حاج محمد علی ترقی مدیر کتاب فروشی خیام. ملی گرایی بود شوریده و شیفته دکتر مصدق جوانی بود فروتن،مومن، معتقد و در مبارزات سیاسی سخت فعال و دفتر شعری داشت که آن در هزار نسخه به نام آسمان اشک به چاپ رسید.

"مرحوم بیژن ترقی" درباره نسبت خود با آقای رقابی می گوید: «ما دو کودک هم سن و سال بودیم که از آغاز طفولیت اکثرا در خانه پدر بزرگ یکدیگر را ملاقات می کردیم . مادرانمان دختر عمو بودند ... او از آنجایی که طبعی حماسی و مبارزه جو داشت به زودی در ردیف طرفداران دکتر مصدق و حزب جبهه ملی درآمده پیوسته در کنار سیاسیون استعداد شاعری را به کار منظومه های وطنی و حماسی گرفته، با شور و هیجان در جلسات با صدایی رسا و کلماتی آتشین اشعار خود را در پشت بلندگوها به گوش هم رزمان خود می رساند. آن زمان که مصدق را در فشارهای سیاسی انداخته بودند در جلو گروه مصدقیان فریاد می زد:

(باز هم توده ای دق کند دق/ باز هم زنده دکتر مصدق/ از چه باشی ز بیگانه دلخوش/ مرگ بر پرچم داس و چکش)

او جوانی شجاع و رشید و موجودی پاک و بی شائبه بود چنان که بارها به علت احساسات تند یکه و تنها در صدد به هم ریختن بساط مخالفین برمی آمد، به همین جهت به دفعات مکرر مجروح و خونین راهی بیمارستان می شد، ولی دست مبارزه نمی کشید. بالاخره با بروز وقایع 28 مرداد از آنجا که در جست و جوو دستگیری او بودند،به ناگزیر او را در خانه شمیران که تابستان ها به آنجا می رفتیم مخفی کرده، ولی با شورای خانوادگی و پشتیبانی حسن شمشیری شوهر خاله او او را مخفیانه ازکشور خارج کردند.»

آقای ترقی می گوید: «شب قبل از حرکت از تهران جهت خداحافظی مخفیانه به منزل استاد مجید وفادار موسیقیدان مشهور و دوست هنرمند خود می رود. مرحوم وفادار آهنگ جدیدی ساخته بود برای او می نوازد، او همان شب شعر زیبا و حماسی مرا ببوس را که یکی از شاهکارهای ترانه سرایی در زمینه اشعار وطنی است و حاوی مضامین پر شور و حال او در شب جدایی از وطن و خداحافظی از نامزد دانشکاهی خود بوده می سراید . این ترانه از دل برخاسته که شاعر هنگام وداع به یاران خود پیام برافروختن آتش ها در کوهستان ها را می دهد. و در جایی دیگر آقای ترقی بیان کردند که مرحوم رقابی آن روز ها ازتهران خارج نشده و یک سال در تهران مخفی بود و در نیمه دوم سال 1333 به صورت غیر قانونی و مخفیانه از کشور خارج شد. این ترانه از چنین کلمات آتشین و مضامین پر احساس برخوردار است که در تاریخ سروده های میهنی بی نظیر و جاودان خواهد ماند.»

"ایرج گیلانی" دوست صمیمی حیدر(علی) رقابی در مورد سن و سال وی می گوید: «با هاله شاعر جوان معاصر خوانندگان عزیز ما به خوبی آشنایی دارند وی اکنون بیست و پنجمین بهار زندگی خود را طی می کند و در آمریکا به گذراندن دوره دکترای حقوق اشتغال دارد.»

به این ترتیب می توان نتیجه گرفت رقابی متولد 1310و یا 1311 بوده است و در سال 1329 با هجده سال سن آن شعر را سرود و یا در سال 1334 درسن 23 سالگی آن را بر سر زبان ها انداخت.

ناصر انقطاع سردبیر سابق "روزنامه صبح ایران" در کتابی که درباره تاریخ پنجاه ساله ی فعالیت "پان ایرانیست ها" منتشر کرده، فصلی را به ترانه مرا ببوس حیدر رقابی اختصاص داده است او می نویسد: در شهریور 1332 از دانشگاه تهران بیرون آمدم. ولی بسیاری از پان ایرانیست ها و دانشجویان ملی، در این کانون خروشان بودند، اعضای همه ی سازمان ها و حزب های دسته های ملی در یک جبهه گرد آمده بودند. حیدر رقابی (هاله) را که پیش از 28 مرداد سازمان سربازان جبهه ملی را رهبری می کرد و ملت گرایی تند رو بود، به سمت مسئول کمیته نهضت مقاومت ملی دانشگاه تهران برگزیدند و حسین جلالی که مسئول شاخه پان ایرانیست ها در دانشگاه بود، با وی همکاری تنگاتنگی داشت. او جوانی بیست و دو- سه ساله بود و به پیروی از خوی و احساس روزهای جوانی، در گرو مهر دختری که همگام ملت گرایان در مبارزات ملی شدن صنعت نفت و سپس در نهضت مقاومت فعالیت داشت بسته بود. این دختر که تا امروز هیچ کس نام و نشانی ا او نمی داند، دختری هنرمند و شعر شناس بود و الهام بخش حیدر رقابی در آفرینش ترانه مرا ببوس شد.

در بخش مربوط به داستان ترانه مرا ببوس که در آن کتاب آمده می خوایم: مرحوم رقابی روزی به نویسنده گفت: من پیش از پیش از 28 مرداد با این دختر پیمان بسته بودم که پس از پایان دوران دانشگاه با او پیوند زناشویی ببندم. ولی اکنون بر سر دوراهی ایستاده ام، زیرا از یک سو به پیمان خود پای بندم و از سوی دیگر مسئولیت بزرگ و خطرناکی را پذیرفته و هماهنگ کننده ی نهضت مقاومت ملی در دانشگاه شده ام.

به او گفتم: عشق تو، از دست نخواهد رفت هم اکنون به ایران بیاندیش.

دمی خاموش ماند و سپس مرا نگریست و لبخند تلخی زد و گفت: من همین گونه می اندیشم.

چند روز پس از این گفتگو در آبان 1332 نخستین تظاهرات ضد رژیم پس از 28 مرداد در چهار راه پهلوی شاه رضا از سوی دانشجویان دانشگاه انجام شد، که بی درنگ زد و خورد با پلیس و سربازان فرماندار نظامی را به دنبال داشت و گروهی دستگیر شدند و حیدر رقابی از معرکه جست و از آن هنگام زندگی پنهانی خود را آغاز کرد. در همین کتاب و در ادامه روایات می خوانیم: سرانجام تظاهرات بزرگی در روز16 آذر ماه 1332 در دانشگاه تهران رخ داد و سربازان فرماندار نظامی به خلاف مقرارت، به درون دانشگاه و دانشگاه فنی ریختند و به انگیزه تیر اندازی آنان در راهروی این دانشکده سه تن دانشجو به نام های « قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی» کشته و شماری در خور نگرش زخمی شدند.

در شب پیش از روزی که حادثه دانشگاه رخ دهد رقابی به چاپخانه مطمئنی می رود و اعلامیه " نهضت مقاومت" را چاپ می کند و به دوستان خود می رساند تا آن را پنهانی در سراسر تهران پخش کنند و چون حدس می زده که فردای آن شب، روزی توفانی خواهد بود، در ساعت دوازده شب همراه یکی از دوستان یک دل خود که از پان ایرانیست ها بود به دیدار دختر دلخواهش برای بدرود می رود زیرا می دانست که چه بسا دیگر نتواند او را ببیند. شب تاریک و سرد بود، دو تن یاد شده در حالی که بیم دستگیر شدنشان می رفت کوچه و کوی های یخ زده تهران پشت سر نهاده به سوی خانه مورد نظرش پیش می رفتند. پیش از رسیدن به خانه دلدار رقابی دو بیت نخست ترانه مرا ببوس را که می گوید: " مرا ببوس، مرا ببوس، برای آخرین بار، تو را خدانگهدار که می روم به سوی سرنوشت" را می سراید و برای دوست همراهش می خواند.

رقابی برای نخستین بار، در حالیکه هیچگاه اینگونه به دیدار دلبر خود نرفته بود به یاری دوستش از دیوار خانه بالا می رود و به آن سوی می پرد و این کار را به گونه ای انجام می دهد که هیچ آوایی بر نمی خیزد. مبادا پدر و مادر دختر بیدار شوند زیرا پدر و مادر دلدارش از بیم پلیس و فرماندار نظامی قدغن کرده بودند که دخترشان دیگر با حیدر روبه رو نشود. ولی نیروی عشق بسیار نیرومند تر و کوبنده تر از این قدغن ها بود.

دختر که چشم به راه او بود سایه ی وی را در تاریکی می شناسد و آهسته تر از او می رود تا واپسین لحظه دیدار با ریختن اشک هایی که یک جهان سخن در خود داشتند در سکوت سنگین نیمه شب در نهایت پاکی و صداقت سپری کنند. حیدر رقابی بعد ها به نزدیکانش گفت: پس از ده ها بار بوسیدن او از همان راه که آمده بودم بازگشتم و به یاری دوست پان ایرانیستم که در آن سرمای جانکاه نیمه شب چشم به راه من در تاریکی ایستاده بود از دیوار پایین آمده همراه با وی به پناهگاه خود رفتم.

رقابی در راه برگشت این چامه ی پر احساس را می سراید:

چو یک فرشته ماهم/ نهاده دیده بر هم/ میان پرنیان غنوده بود/ به آخرین نگاهش نگاه بی گناهش/ سرود واپسین سرود بود

او پس از رسیدن به پناهگاه ترانه مرا ببوس را تکمیل می کند و برای مجید وفادار می فرستد و مرحوم وفادار نیز تنها ظرف ده پانزده دقیقه آهنگ آن را می سازد ولی دیری نمی گذرد که حیدررقابی گرفتار پنجه ی ماموران تیمور بختیار می شود.

نخستین خوانندگان این ترانه دانشجویان ملت گرای دانشگاه تهران بودند که بر سر سفره هفت سین نوروز آن را خواندند در حالی که سراینده آن در زندان های زاهدی و تیمور بختیار بود.

ناصر انقطاع در دنباله معرفی خود از حیدر رقابی می نویسد : او در سال 1334 از ایران رفت و در کشور آمریکا سرگرم تحصیل در دانشگاه کلمبیا شد و در رشته حقوق بین الملل از این مرکز علمی لیسانس و فوق لیسانس خود را گرفت. ولی چون دست از ستیز با رژیم پس از کودتای 28 مرداد بر نمی داشت با سفارت ایران در آمریکا در گیر شد و زمانی که کارشکنی های سفارت عرصه را او تنگ کرد به ناچار به آلمان رفت و دوره ی دکترای فلسفه را در دانشگاه برلین گذرانید و در برلین هم خاموش نماند و سازمان دانشجویان ملی را پایه ریزی و هفته نامه ای به نام پیشوا را منتشر کرد.( این نامی بود که دکتر حسین فاطمی به مصدق داده بود) پایان نامه ای را که رقابی برای گذرانیدن آزمایش دکترای خود نوشت " مکتب انقلابی ملت ها" نام داشت و در آن پیش بینی کرده بود که سرانجام دو آلمان خاوری و باختری دوباره به هم خواهند پیوست.

"ویلی برانت" صدر اعظم آلمان، این پایان نامه را به صورت کتابی با هزینه خود چاپ کرد. دکتر رقابی سپس از آلمان دوباره به آمریکا باز گشت و در دانشگاه های این کشور با سمت استادی به تدریس حقوق بین الملل پرداخت.

ناصر انقطاع در دنباله این روایت بعد از اشاره به چگونگی خارج شدن حیدر رقابی از ایران و گذراندن دوران مختلف تحصیل او در آمریکا و آلمان، از دیداری که در ایران با این دوست قدیمی داشته می نویسد:

حیدر رقابی پس از انقلاب به ایران آمد در نخستین روزهای بازگشتش به دیدار او رفتم دیدار ما بسیار پر احساس و جالب بود هر دو می گریستیم بی انکه سخن بگوییم.

سرانجام از او پرسیدم پس از ان نیمه شب که واپسین دیدار با دلدار داشتی چه روی داد؟

گفت: ده روز پس از آن شب گرفتار شدم و مدتی دراز در زندان گذرانیدم و با کوشش خانواده ام آزاد شدم. دوباره دست به فعالیت زدم و باز به دام افتادم تیمور بختیار، حاج حسن شمشیری و پدر مرا که برای آزادی ام می کوشیدند، فرا خواند و گفت: حیدر یا باید از ایران برود یا او را می کشیم!

دکتر رقابی افزود در شب بدرود به معشوقم گفتم که اگر مرا گرفتند هرگر به دیدنم میا. او سپس آهی کشید و گفت، هنور نمی دانم در درازای بیست و چهار سالی که در برون مرز بودم چه بر سر او آمده است و چه بر او گذشت آیا او را گرفتند؟ آیا در صورت گرفتاری شکنجه اش کردند؟ ویا او را کشتند؟ زیرا دیگر او را ندیدم و از او خبری نیافتم تا بدان که آیا او می دانست که این ترانه مرا ببوس را برای او ساخته ام یا نه؟

ناصر انقطاع در بخشی از کتاب خود جدا از شرح دوستی و مراودت خود با حیدر رقابی آنچه که به سرودن شعر مرا ببوس مربوط می شود در ضمن اشاره ای دارد به ماجرایی که به نوعی با یک بیت از این ترانه پیوند می یابد. ماجرای آتش افروزی طرفداران دکتر مصدق در بلندی های قلعه توچال و پس قلعه در شمال تهران.

در روز 29 خرداد ماه سال 1333 یعنی نخستین خرداد پس از کودتای 28 مرداد ( که سومین سالگرد خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران بود) گروهی از جوانان ملی و پان ایرانیست ها بر آن می شوند که در بلندی های شمال تهران « پس قلعه ، آبشار دوقلو، توچال و فرح زاد» آتش بیفروزند تا نمادی باشد از پی گیری کوشش های ملیون و زنده نگه داشتن یاد روز 29 خرداد 1330

ناصر انقاع در ادامه و بعد از توضیح اینکه قبلا گروه های چپ و عمدتا حزب توده، باشگاهی برای کوهنوردی به نام الوند در خیابان شاه آباد، " باشگاه نیرو و راستی" با مدیدریت خانم منیر مهران راه انداخته بودند و از این طریق نیز اعضای جوانی را به حزب و گروه خود جذب می کردند، می نویسد ملت گرایان که می دانستند که داشتن چنین باشگاهی برای گردآوری جوانان ملی کوهنورد نیز بایسته است و چه بسا که در روز های ویژه ای برای ایشان کارساز باشد به ابتکار جوانی به نام اردو خانی که یکی از کوهنوردان برجسته بود، باشگاه کوهنوردی البرز را بنیاد نهادند. جایگاه موقت این باشگاه مبل فروشی او بود که به نام مبل فروشی جوان در تقاطع خیابان سعدی و شاه رضا، رو به روی پمپ بنزین قرار داشت به گفته دیگر، مبل فروشی اردو خانی پاتوق و دیدار گاه کوهنوردان (ملت گرای چه پان ایرانیست و چه دیگر ملیون بود).

این گروه در برابر کوهنوردان چپ گرای فعالیت خود را آغاز کردند و همه بلندی ها و غارهای شمال تهران (میگون، فرح زاد، امام زاده داوود) را زیر پا گذارند و گام با گام آن را شناسایی کردند. آنان از میان خود دوازده تن کوهنورد ورزیده را که وجب به وجب کوهستان های پیرامون تهران را می شناختند برگزیدند. گروه یاد شده برنامه کار را به گونه ای ریختند که درست در ساعت نه (9) شب در روز بیست و نهم خرداد از چند نقطه کوهستان پیرامون قلعه توچال، توده های آتش زبانه بکشد و مردم تهران ان را ببینند.

شایسته گفتن است که برافروختن آتش با این سادگی ها هم نبود. افراد گروه ناگزیز بودند دو سه روز زودتر حرکت خود را آغاز کنند و پیش از رسیدن با بلندی دو سه هزار پایی بوته های خشک و گون ها را بکنند و در پتو بریزند وبه قله ببرند و این کار را هر یک از کوهنوردان یاد شده چنیدی بار تکرار می کردند تا بتوانند انبوهی چشمگیر از بوته و خاشاک را گرد بیاورند و آتشی فروزان و گسترده برافروزند تا از همه نقاط تهران آن را دید.

در بیست و نهم خرداد 1333 یعنی سال نخست آتش افروزی، بی هیچ اشکالی آتش در

جایگاه هایی که از پیش برگزیده شده بود، برافروخته شد و پس از انجام کار کوهنوردان از راه شمالی به سوی شکراب و شهرستانک رفتند و چند روز بعد به تهران آمدند.

ضمنا یک گروه کوچک از پان ایرانیست ها و ملت گرایان، مانند "حیدر رقابی، یزدی زاده، میرعبدالباقی و علی مسعودی" نیز در بلندی های پایین تر در همان سال 1333 جدا جدا دست به آتش افروزی زدند ولی کار مهم و بزرگ را همان گروه البرز انجام داد. مرحوم رقابی در ترانه مرا ببوس به همین نکته اشاره می کند و می گوید: به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها که برفروزم آتش ها در کوهستان ها

دکتر حیدر رقابی که پس از وقایع 28 مرداد و وقایع بعد از آن ناچار کشور را ترک کرده بود سرانجام پس از پیروزی انفلاب اسلامی و بعد از ربع قرن سکوت در غرب و تبعید اجباری به وطن بازگشت، گروهی از همرزمانش در فرودگاه مهرآباد مقدم او را گرامی داشتند. او با یک دنیا امید و آرزو بعد از 25 سال مشقت و تحمل غرب، شاد و سرزنده در حالی به وطن بازگشت که بتواند به خدمات فرهنگی و سیاسی خود ادامه دهد. بنابراین در دانشگاه تهران سرگرم مطالعه و تحقیقات در زمینه ی کارهای معوقه گردید منتها اولیای دانشگاه از آنجا که او از آمریکا آمده بود، چندان توجهی به او نکردند و خاطرش را آزردند. او با این امید به ایران آمد که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی اش را از سر بگیرد اما چندان توجهی به او نشد.

ناصر انقطاع این روایت از حیدر رقابی را با آخرین دیداری که با او داشته به پایان می برد:

«او در سال 1367 یعنی درست ده سال پس از انقلاب، در لوس آنجلس بودم که شنیدم حیدر رقابی در بیمارستان ((UCLA بستری است. از ان جوان برومند و خوش بر وبالا، جز پوستی که بر روی استخوانی کشیده باشند ندیدم. در دچار بیماری سرطان طحال شده بود. پس از دیدن هم رزم دیرینم حیدر رقابی، با آن حالت ناراحت کننده و در آور باز هم در میان اشک و اندوه او را بوسیدم در زمانی دراز در حالی که برادر کوچکترش "جهانگیر" نیز حضور داشت با او سخن گفتم. از زندگی زناشویی و فرزندان من پرسید، گفتم دو پسر دارم که در دانشگاهی که این بیمارستان از سازمان های وابسته به آن است سرگرم آموختن دانش هستند. آهی کشید و چیزی نگفت، دانستم که هرگز ازدواج نکرده و مهر آن دختر را از دل نرانده است.

چندی پس از آن واپسین دیدار، دکتر حیدر رقابی در 19 آذر ماه 1367 در گذشت.

او پیش از مرگ از برادرش جهانگیر رقابی خواست که هر چه زودتر وی را به ایران برساند تا در خاک میهن چشم از جهان بپوشد و این کار انجام شد. پیکر او را به ابن بابویه بدند و در کنار مزار بزرگان دهخدا، تختی و شمشیری که هر یک ارادت خاصی به دکتر مصدق داشتند به خاک سپردند.

مرحوم بیژن ترقی ترانه سرای معاصر که نسبت خانوادگی نیز با حیدر رقابی، سراینده ی شعر ترانه مرا ببوس در غزلی اندوه بارمی سراید:

از غم داغ تو خونین دل ما تنها نیست

ساقی و جام و می و گل همه خونین جگرند

قدر مردان هنر کم نشود از کم و بیش

گرچه افتاده زپایند، ولی تاج سرند

جاودان باد هنرمند که با شمع هنر

خلق را تا سراپرده ی حق راهبرند

"حرفه حیدر رقابی ترانه سرایی نبود. گو اینکه بر مبنای یکی از سروده های او آن ترانه معروف ساخته شد. و حسن گل نراقی خواننده ای رسمی نبود و نشد گر چه ترانه مرا ببوس فقط به صدای اوست که به دل می نشیند و جاودانه شد."

کلیه پست های اخیر برگرفته از:

خطیبی،پرویز،خاطراتی از هنرمندان، چاپ اول تهران انتشارات معین 1380

جعفری، عبدالرحیم، در جست و جوی صبح، جلد اول چاپ اول تهران انتشارات روزبهان بهار 1383

رقابی، حیدر، شاعر شهر شما، کالیفرنیا دی ماه 1384

گفتنی است این مقاله که در اختیار بنده قرار دارد قبلا به شکلی دیگر توسط نگارنده( متاسفانه نامی از ایشان برده نشده است) تحت عنوان "ترانه به یاد ماندنی" در "همشهری تهران" به چاپ رسیده است و در تهیه ی آن آقایان حسین شاه حسینی و عبدالرضا مانیان کمکی به نگارنده داشته اند.

با سپاس از همه عزیزانی که این مقاله را گردآوری کردند و دانستیم حقیقت ترانه مرا ببوس را

یاد و نام تمام بزرگان و عزیزان چه آنان که سال ها چشم از جهان فروبستند و چه آنانی که روز هاست که با ما وداع کرده اند و برای ایرانمان کوشیده اند گرامی باد.

یاد و نامشان جاویدان

حقیقت ترانه مرا ببوس!



سال 1332 که ضربه ی کودتای 28 مرداد، به نهضت ملی و امید ملتی برای رهایی پایان داد، در آن روز های سیاه شکست که در میدان های اعدام، مرگ قهرمانانه را به سینه ی مردم دوستی و شجاعت سپر می کردند، نسلی با ترانه "مرا ببوس" که در همان روزها پخش شد گریست و خواند که : " در میان توفان ها، هم پیمان با قایقران ها – گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها " در همان روز ها بود که برای نخستین بار از رادیو ایران آن زمان، در برنامه شما و رادیو به گویندگی « کمال مستجاب الدعوه» آهنگی پخش شد که سال ها و سال ها ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمه ی مکرر خود واداشت. ترانه " مرا ببوس" اثری با صدای «حسن گل نراقی» (گلنراقی) سروده «حیدر رقابی» متخلص به "هاله" و ساخته «مجید وفادار» همراه با ویلون « پرویز یاحقی» و پیانوی «مشیر همایون شهردار» .

پیش از پخش برنامه،آقای مستجاب الدعوه اعلام کرد : این تصنیف در یک محفل خصوصی ضبط شده است که به دلیل جذابیت خاص ان به پخش آن مبادرت می ورزیم.

منظور از محفل خصوصی همان جلسه ی ضبط این ترانه با صدای گل نراقی در استودیو شماره 8 رادیو تهران بوده، که شاید بدون آمادگی کامل نوازندگان و خواننده انجام شد.

اگر بخواهیم از چگونگی علاقمندی افراد به این موسیقی بگوییم ابتدا باید از "پروانه" گفته باشیم که قبل از حسن گل نراقی و در واقع برای اولین بار این ترانه را برای استفاده در فیلم سینمایی اجرا کرد. پرویز خطیبی در کتاب خاطراتی از هنرمندان در باره این خواننده می گوید : « پروانه خواننده ای بود از آذربایجان که صدایی گرم و مطبوع داشت آهنگ معروف افغانی " آن بام بلند را می بینی بام من است " را او سر زبان ها انداخت و برای مدتی جزو نامداران آواز ان زمان بود . " مجید وفادار" بهترین آهنگ هایش را در اختیار پروانه گذاشت از جمله شعر و اهنگ مرا ببوس.

آهنگ ترانه مرا ببوس برای موسیقی متن فیلم " اتهام" ساخته " شاپور یاسمی" با ایفای نقش خانم " ژاله علو" و آقای " ناصر ملک مطیعی" که توسط ایشان ساخته شد. ترانه مرا ببوس در یکی از صحنه های فیلم با صدای پروانه و با لب خوانی ژاله علو خوانده می شود و در آن فیلم ژاله علو نقش زنی را داشت که شوهر سابقش را به سزای خیانتی که به او کرده رسانده و حالا پس از ماجراهای بعدی عاقبت خود را به پلیس معرفی کرده است در صحنه ای که زن با دختر کوچک خود وداع می کند و به سوی زندان و مجازات روانه می شود این ترانه را می خواند. آنچه که پروانه روی آهنگ مجید وفادار خواند در واقع یک بند از ترانه مرا ببوس است. که هیچ کس را نگرفت و صدایی به تحسین بلند نشد و آهنگ با ان زیبایی و تازگی می رفت تا بپوسد و خاک شود.اما در طی حوادثی مرحوم حسن گل نراقی آن را بازخوانی می کند.

پرویز خطیبی در این باره می گوید: یکی دو سال پس از اعلام افسران وابسته به حزب توده ، آهنگ شعر مرا ببوس در ذهن بسیاری از همکاران مجید مانده بود از جمله پرویز یاحقی که آهنگ را به شدت دوست می داست.

یک روز که اعضای ارکستر بزرگ رادیو استودیو 8 جمع شده بودند و انتظار روح ا... خالقی را می کشیدند، حسن گل نراقی به دیدار پرویز یاحقی آمد. حسن فرزند یکی از تجار معتبر بازار بود که با اکثر هنرمندان دوستی و رفاقت داشت به هر حال وقتی گل نراقی سراغ یاحقی را می گیرد، اورا به استودیو را هنمایی میکنند درآنجا پرویز یاحقی با ویولن ویکی از نوازندگان پیانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند.

پرویز که چشمش به گل نراقی می افتد، میگوید: به این آ هنگ گوش بده ، گل نراقی یکی دوبار به آهنگ گوش می دهد و آن رازیر لب زمزمه می کند و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی که پشت دستگاه نشسته بود دستگاه را به راه می اندازد و این قطعه بی آنکه که کسی متوجه شود ضبط می کند. گل نراقی به دنبال کار خودش می رود و مسئول ضبط نوار ضبط شده ا از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان سرپرست انتشار و رادیو می فرستد.

وقتی معینیان و سایر مسئولان به نوار گوش می دهند تصمیم می گیرند آن را پخش کنند و ماجرا را برای پرویز یاحقی در میان می گذرارند. پرویز می گوید: این کار برای گل نراقی گران تمام می شود زیرا او از یک خانواده سر شناس مذهبی است و پدرش با کارهای هنری کاملا مخالف است. قرار می شود گل نراقی را به اداره رادیو دعوت کنند و موضوع را با خودش در میان بگذارند. گل نراقی می آید و گفته های پرویز یاحقی را تایید می کند ولی به علت اصرار دوستان قبول می کند و نوار بدون ذکر نام او به نام مستعار " خواننده ناشناس" پخش می شود. روزی که نوار از رادیو پخش شد، تهران یک صدا ار ان آهنگ تازه حرف می زد. همه از یکدیگر می پرسیدند که این صدای گرم و دلنشین به چه کسی تعلق دارد؟ ولی تمام این سوالات بی پاسخ مانده بود هر کس حدسی می زد و حتی در میان کارکنان رادیو هم کسانی وجود داشتند که خبری از نام و نشان این خواننده تازه کار نداشتند.

اما یک سال پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 عوامل کودتا، همچنان در صدد دستگیری اعضای حزب توده بودند چرا که شواهد و قرائن نشانگرآن بود که عوامل حزب توده در بسیاری از مراکز و دوایر دولتی و از جمله ارتش نفوذ گسترده ای دارند و فرماندار نظامی تهران به شدت به دنبال عوامل حزب توده بود و در روز 21 مرداد 1333 با دستگیری ابوالحسن عباسی سروان اخراجی ارتش و دوست نزدیک خسرو روزبه ، اطلاعات لازم به دست به دست عوامل فرماندار نظامی به سرکردگی تیمور بختیار افتاد و تمامی عوامل سازمان افسران حزب توده -به جز عده ای انگشت شمار- بازداشت شدند و به اشکال مختلف به مجازات رسیدند.

ابوالحسن عباسی، عضو هبات اجراییه سازمان افسران حزب توده، در خیابان جمال الحق با بقچه و چمدانی پر از اسناد و مدارک دستگیر و به کلانتری پنج منتقل شد. در بقچه و چمدان وی بسیاری از مدارک حزب و اعلامیه های ضد رژیم وجود داشت و به کمک آن ها دستگیری کسترده ای آغاز شد و با توجه به سابقه آقای عباسی در عضویت سازمان افسران و اشراف او برتمامی ابعاد این سازمان نظامی و آشنایی با 200 تا 600 نفر از افسران عضو و تعلل سازمان مرکزی حزب توده، به رغم مقاومت آقای عباسی سرانجام او در دوم شهریورپس از دوازده شبانه روز تحمل شکنجه تمامی اطلاعات خود را بروز داد و در سوم شهریور، سرهنگ عزت الله سیامک ،سرهنگ دوم توپخانه محمد علی مبشری و سرگرد پیاده جعفر وکیلی در محل کار خود دستگیر شدند و در پی آن تمامی اعضا شناسایی و نسبت به دستگیری آن ها اقدام شد. در یک محاکمه نسبتا سریع و صحرایی در 27 مهرماه 1333 نخستین گروه از افسران حزب توده که شامل 10 نفر افسر، سروان، ستوان و غیر نظامی مهندس بودند به جوخه اعدام سپرده شدند و سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری در این گروه جا داشتند.

دومین گروه که شامل 6 نفر بودند در 8 آبان 1333 به میدان تیر فرستاده شدند و در هفدهمین روز از همین ماه، 5 نفر دیگر اعدام شدند و سرانجام در 26 مرداد ماه سال 1334 با اعدام 6 نفر، اعدام ها در ظاهر امر به پایان رسید و با تبعید و زندانی کردن ده ها افسر و نظامی دیگر و دستگیری خسرو روزبه در 15 تیر ماه 1336 سازمان افسران حزب توده در آن زمان به طور کلی متلاشی شد و از بین رفت.

تقارن اعدام اولین گروه افسران حزب توده در 27 مهرماه 1333 با سرودن ترانه مرا ببوس در آذر ماه 1333 و رفتن آقای حیدر رقابی از ایران و سکوت و مخفی کاری مرحوم گل نراقی موجب شد که شایعه ای را که به راه انداخته بودند به باور بسیاری از شنوندگان ترانه غمگین در عین حال شور انگیز مرا ببوس، بیاد که شعر این ترانه را سرهنگ ژاندارمری «عزت الله سیامک» از رهبران نظامی حزب توده ایران پیش ار اعدام در 27 مرداد 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم انگیز افسرانی که اعدام می شدند سروده است. عده ای دیگر هم فکر می کردند این ترانه را سرهنگ دوم توپخانه« محمد علی مبشری» عضو دیگر رهبری این سازمان در وصف سرهنگ سیامک در آخرین دیدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است. به دنبال این شایعه بود که مطبوعات به اشاره ساواک نوشتند، سراینده ترانه عاشقانه مرا ببوس شاعری به نام حیدررقابی است نه سرهنگان حزب توده.

«ناصر انقطاع » در کتاب خود ضمن اشاره به این موضوع می نویسد : کدام پدری است که در زندان باشد و سپس به دخترش بگوید : " ای دختر زیبا – امشب بر تو مهمانم- در پیش تو می مانم تا لب بگذاری بر لب من ؟!!!

« عطا الله خرم » یکی از اولین آهنگ سازان موسیقی در ایران که با حسن گل نراقی آشنایی داشته، در گفتگویی از ترانه مرا ببوس و شایعات درباره ان می گوید : « من با گل نراقی صحبت کردم ( خدا بیامرزه) یه روز جایی مهمون بودیم، صحبت شد و من گفتم : این جریان مرا ببوس چیه؟ گفت بابا ، مجید وفادار یه آهنگی ساخته بود برای یه فیلمی « پروانه» هم خونده بود من خیلی از این خوشم اومد گفتم منم می خوام اینو بخونم بعدا یه روز منو بردند رادیو منم خوندم. »

در حقیقت شعر جنبه های انقلابی هم داشت و کلمات آن قابل تفسیر بود و مردم شعررا برای دیگران می خواندند و داستان ها می ساختند، در حالی که آقای گل نراقی مات و مبهوت مانده و نمی دانست چه کند؟ سرانجام با پیگیری "مجید دوامی" سردبیرمجله " روشن فکر" معلوم گشت که خواننده مرا ببوس حسن گل نراقی است و مردم با چاپ عکس او بر روی مجله با چهره اش آشنا شدند اما شاعر این شعر زیبا را کمتر کسی می شناخت.

با صدای او گریستم!



در سرنوشت یک ملت ، و در تاریخ هنر، گاه اثری چنان روح زمانه را تصویر می کند، و چنان حس و جان مردمان را بیان می کند که به عنوان جزئی پایدار از فرهنگ و تاریخ یک ملت همواره بر جای می ماند ترانه مرا ببوس چنین بود. دو نسل از جامعه ی ما ، درد و مردن و اندوه و شکست و مرگ خود را با ترانه« مرا ببوس» با « صدای حسن گلنراقی »گریستند.

سال 1332 که ضربه ی کودتای 28 مرداد، به نهضت ملی و امید ملتی برای رهایی پایان داد، در آن روز های سیاه شکست که در میدان های اعدام، مرگ قهرمانانه را به سینه ی مردم دوستی و شجاعت سپر می کردند، نسلی با ترانه "مرا ببوس" که در همان روزها پخش شد گریست و خواند که : " در میان توفان ها، هم پیمان با قایقران ها – گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها "

سال ها در بازار تهران ( سرای بلور فروش ها ) کسب و کار مختصری داشت قدی بلند و مویی سپید ، آرام وشمرده صحبت می کرد ، حتی با مشتری های سمجی که برای بلور خریدن هم چانه می زدند چنان آرام سخن می گفت ، که گویی می ترسد بلورها تاب قال و مقال را نیاورند و از روی رف ها سقوط کنند. مغازه اش در بازار سنتی تهران نه بزرگ بود و نه کوچک. تحمل آن هایی را که در یادش بودند و به دیدارش می آمدند بیشتر داشت تا مشتری ها.


حسن گلنراقی(گل نراقی) در سال 1300 خورشیدی در کوچه ی آبشار در خیابان ری در تهران به دنیا آمد. او فرزند یکی از تجار معتبر بازار بود بعد از تحصیلات متوسطه به کار پدری خود که خرید و فروش بلور وچینی و عتیقه بود پرداخت. اگر چه صدایی گرم و گیرا داشت و در محافل دوستانه می خواند ولی به لحاظ موقعیت خانوادگی هرگز نمی توانست به عنوان خواننده رادیو معرفی شود.

حسن گلنراقی خواننده ای غیر حرفه ای اما اهل ذوق بود . در سال های پس از کودتای 28 مرداد که بسیاری دور هم به غم خواری و تسلای آوار کودتا جمع می شدند و ترانه ای را که حیدر رقابی سروده بود خواند. با همین ترانه نامش در لیست خوانندگان ایران قرار گرفت، خودش می گفت : « به تشویق دوستان ترانه دیگری هم خواندم ولی زود تصمیم گرفتم کنار بکشم صدای من با مرا ببوس باید در خاطره ها بماند. از بچگی عشق کوزه گری وبلور سازی داشتم رسیدم به سرای بلور فروش ها هیچ کس در این سرای بی کسی نمی داند من کیستم و و مرا ببوس چیست! » البته گفته می شود که گلنراقی فقط همین بک ترانه را نخوانده است در یکی از فیلم های سینمایی آن روزگار آوازی که جوان نقش اول در صحنه ای از فیلم هنگام کباب کردن دل و قلوه می خواند صدای حسن گلنراقی است جدا از این ترانه دیگری وجود دارد به نام « ستاره مرد» آهنگ این ترانه تنظیم دیگری است از ریتم و ملودی ترانه مرا ببوس درباره این ترانه گفته اند که : بند دوم مرا ببوس است. ترانه ی ستاره مرد همزمان با ترانه مرا ببوس به صورت صفحه چهل و پنج دور گرامافون و هر کدام در یک سوی صفحه به بازار آمد.

ستاره مرد، سپیده دم / چو یک فرشته ماهم / نهاده دیده بر هم / میان پرنیان غنوده بود / به آخرین نگاهش / نگاه بی گناهش / سرود واپسین سرود بود / دید که من از این پس دل در راه دیگر دارم / به راه دیگر، شوری دیگر در سر دارم / ز صبح روشن باید از این دل بردارم / که عهد خونین با صبحی روشن دارم (آه) / به روی او نگاه من / نگاه او به راه من / فرشتگان زیبا، به به ماتم دل ما / در آسمان هم آوا / دختر زیبا، همچون شبنم گل ها، با برگ شقایق ها / بنشین بر بال باد سحر / دخترزیبا، چشمان سیه بگشا / با روی بهشت آسا / بنگر خندانم بار دگر /

در سال های پس از کودتا گلنراقی نیز چندین بار به ساواک احضار شد تا بگوید با چه انگیزه ای مرا ببوس را خوانده است او می گوید: « هر بار توانستم بازجوها را راضی کنم که این ترانه را فقط به دلیل زیبایی عاشقانه آن خوانده و اساسا خواننده ای حرفه ای نیستم، یک بار خوانده ام و دیگر نمی خوانم. »

حسن گلنراقی در پایان عمر خود در مهرماه 1372، گرفتار بیماری فراموشی (آلزایمر) و تومور مغزی شد و به رغم تلاش پزشکان در 19 مهرماه همان سال در بیمارستان آراد تهران در گذشت و به همراه ترانه اش برای همیشه به ابدیت پیوست و جاودان شد و درامام زاده طاهر مهر شهر کرج به خاک سپرده شد.

گلنراقی هرگز ازدواج نکرد، بخشی از اموال مرحوم گلنراقی از جمله ساختمان اهدایی ایشان در ابتدای خیابان بهار شیراز منشعب از میدان هفت تیر به صورت موقوفه در اختیار آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک قرار گرفت.

شاعران معاصری که از ترانه مرا ببوس متاثربوده و یادی از آن به خاطر داشته اند روی خطاب بیشتر به خواننده آن یعنی مرحوم حسن گلنراقی اشعاری سروده اند.

«ابوالحسن وزری» در چامه ای درد انگیز سروده:

اگر او زین جهان فانی رفت

نام او تا ابد به جا ماند

آنچه او با زبان شیوا خواند

بهترین تحفه بهر ما بود

محفل انس هر کجا بر پاست

سخنی جز مرا ببوس تو نیست

بین خوانندگان دوره ما

آنکه این نغمه را نخواند کیست

گلنراقی اگر ز دنیا رفت

جای او جاودانه در دل ما ست

مرگ، اورا ز یاد ها نبرد

تا جهان است نام او بر جاست

و در شب هفت مرحوم گلنراقی، «فریدون مشیری» سروده ای با نام «بوسه و آتش» را با عنوان "یاد حسن گلنراقی خواننده مرا ببوس" سرود که هم زمان در ماهنامه "دنیای سخن" در ایران به چاپ رسید.

تنها با یک ترانه، درهمه عمر

نامش این گونه جاودان بماند

صبح که در شهر آن ترانه درخشید

نرمی مهتاب داشت ، گرمی خورشید

بانگ هزار آفرین زجا هر جا پر شد

شور وسروری به جان مردم بخشید

نغمه پیامی ز عشق بود و ز پیکار

مشعل شب های رهروان فداکار

شعله بر افروختن به قله ی کهسار

بوسه به یارن ، امید و وعده به دیدار

خلق به بانگ " مرا ببوس " تو بر خاست

شهر به ساز" مرا ببوس " تو رقصید

هر کس به هر کس رسید نام تو را پرسید

هر که دلی داشت بوسه دادو ببوسید

یاد تو در خاطرم همیشه شکافته ست

کودک من با " مرا ببوس " تو خفته ست

ملت من با " مرا ببوس " تو بیدار

خاطره ها در ترانه ی تو نهفته است

روی تو را بوسه داده ایم چه بسیار

خاک تو را بوسه می دهیم دگر بار

ما همگی " سوی سرنوشت " روانیم

زود رسیدی، برو، خدانگهدارت

"هاله" ی مهر است این ترانه بدانید

بانگ ترانه است این ترانه بخوانید

بوسه ی او را به چهره ها بنشانید

آتش اورا به قله ها برسانید

فریدون مشیری

به یاد حسن گلنراقی خواننده مرا ببوس

25 مهر ماه 1372

آن ها رفتند آما ترانه ای را از خود به یادگار گذاشتند که تا زندان و اعدام هست یاد آن ها نیز زنده است.




۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

جشن بهاربُد



جشن بهاربُد

و روز پیام‌آوری زرتشت

در زمانی که گاهشماری گاهنباری یا کهن‌ترین گاهشماری شناخته‌شده ایرانی، روایی داشته و هنوز هم نشانه‌هایی از آن کم‌وبیش برجای مانده است؛ آغاز و میانه هر یک از فصل‌های سال با سرور و شادمانی، جشن گرفته می‌شده است. یکی از این جشن‌های سالیانه که در پانزدهم اردیبهشت یا روز دی‌به‌مهر از اردیبهشت‌ماه برگزار می‌شده، عبارت بوده از گاهنبار میدیوزَرِم (در اوستایی: مَـئـيـذیـوئی زَرِمَـیَـه) که به معنای میانه فصل سبز یا میانه بهار است.

متن پهلوی «ویـچـیـتَـکی‌‌های زاد سْـپَـرَم/ زات سْـپَـرَم» (گزیده‌های زادسپرم)، بجز اشاره‌های کوتاه و جالبی که به تاریخچه و رویدادهای زمان زرتشت می‌پردازد، برانگیختن او به پیامبری را نیز به همین روز منسوب می‌دارد.

زادسپرم نقل می‌کند که زرتشت در دی‌به‌مهر روز از اردیبهشت ماه یا پانزدهم اردیبهشت، به جشنگاهی می‌رود که در آن روز مردمان بسیاری در آنجا جشنی به نام «بهاربُد/ بهاربود» آراسته بوده‌اند. در بامداد آن روز، او برای کوبیدن هوم (هَـئـومَـه) به کرانه رود دائیتی می‌رود و در آنجا وهومن بدو فراز می‌آید. وهومن، پوشاکی از روشنایی بر تن داشت و سراسر اندام او از روشنایی بود. او زرتشت را به انجمن همپرسگی امشاسپندان بر کرانه رود دائیتی فراز می‌برد و در همین انجمن، اورمزد او را به دین‌آوری بر می‌گزیند.

در ادامه متن، به کوتاهی اشاره‌هایی می‌رود به رخدادهایی که در سالیان و سده‌های پس از گزینش زرتشت به پیامبری روی می‌دهد. این فهرست رویدادها که یکی از منابع مهم رویدادنگاری و تقویم‌های تاریخی سنتی و اسطوره‌ای ایرانی است، با واقعه اندوهگینانه‌ای که در سیصدمین سال پس از پیامبری زرتشت روی می‌دهد، به پایان می‌رسد. رویدادی که اشاره به یورش اسکندر به ایران زمین است.

روایت زادسپرم از پیامبری زرتشت، در سده هفتم هجری و در مثنوی «زراتشت‌ نامه» به شعر برگردان شده و سپس در «دبستان المذاهب» دگرباره به نثر بازگو شده است.

چــو یــک نـــیــمــه از مــاه اردیـــبــهــشـت

گـذشـت و جـهـان گـشـت هـمـچـون بـهـشـت

ازان پـــس ازان جــشــنــگــه گــشــت بـــاز

بـــیـــامــــد بـــه نـــزدیــــک دریــــا فــــــراز

بـــروزی کـــه خـــوانـــی وُرا دی بـــمـــهــر

بــدانــگــه کــه خــورشــیــد بــنــمــود چـهــر

امروزه بازمانده‌هایی از جشن کهن بهاربُد در نواحی گوناگون سرزمین‌های ایرانی برجای مانده است (مانند مراسمی زیبا و نمادین در حوض سعدی شیراز و چشمه مجاور آن)، اما آیین‌های بزرگداشت روز پیام‌آوری زرتشت بکلی فراموش شده و در هیچ کجا برگزار نمی‌شود.

روایت‌هایی که زادسپرم در فصل‌های پنجم تا بیست و ششم گزیده‌های خود از رویدادهای زمان زرتشت بازگو کرده است، همانند داستان زایش زرتشت سرشار از اندیشه‌های زیبا و آشتی‌جویانه ایرانیان است. روایت‌هایی که شاید ریشه در واقعیت‌های تاریخی نداشته باشند، اما اهمیت بیشتر آنها در بررسی اندیشه‌ورزی و آرمان‌های مردمان پدید‌آورنده آن، نهفته است.

«زادسپرم»، نام مؤلف این کتاب است که در اواخر سده سوم هجری، هیربد نیمروز بوده است. او پسر کهتر «جم شاپوران» رد پارس و کرمان بوده و نسب او را به آذرباد مهرسپندان، موبدان موبد معاصر شاپور دوم ساسانی دانسته‌اند. از برادر مهتر زات اسپرم که «منوچهر» نام داشته و به سنت طبقاتی و انحصاری موبدان بر بجای پدر، نشسته بوده است نیز کتاب‌هایی بازمانده است که یکی از آنها بنام «نامه‌های منوچهر»، در بردارنده مباحثه‌هایی با زادسپرم است.

از نام کتاب چنین بر می‌آید که گویا این کتاب چکیده شده و خلاصه‌ای از کتابی بزرگتر بوده که امروز از بین رفته است.

از گزیده‌های زادسپرم سه نسخه خطی برجای مانده است که کامل‌ترین آن در کتابخانه سلطنتی کپنهاگ نگهداری می‌شود. این کتاب را نخستین بار ای. وِسـت، در سال 1879 به انگلیسی ترجمه و در مجموعه «متون مقدس شرق» منتشر کرد:

West, E. W., Sacred Books of the East, volume 5, Oxford University Press, 1879.

پس از او دانشمندان دیگری همچون: ماریان موله Mole، زِنِـر Zaehner، والتر بیلی Bailey و دستور کانگا Kanga، ترجمه‌های دیگری از آنرا تهیه کردند. اما مهمترین ترجمه زادسپرم همراه با افزوده‌های فراوان از آن بهرام گور اَنْـکْـلِـسـاریـا است که متنی دقیق و انتقادی از این کتاب را در سال 1964 در بمبئی منتشر کرد:

Anklesaria , B. T., Vichitakiha I Zat- Sparam, Bombay, 1964.

استاد روانشاد دکتر مهرداد بهار نیز واژه‌نامه‌ای از این کتاب فراهم ساخت وقرائت‌های تازه‌ای نسبت به پژوهش‌های پیشین عرضه داشت:

بهار، مهرداد، واژه‌نامه گزیده‌های زادسپرم، بنیاد فرهنگ ایران، 1351.

او همچنین ترجمه بخش‌هایی از زادسپرم را نیز در کتاب‌های زیر منتشر کرد:

همو، اساطیر ایران، بنیاد فرهنگ ایران، 1352؛ و پژوهشی در اساطیر ایران، جلد نخست، 1362.

در سال 1366 استاد محمدتقی راشد محصل، نخستین متن کامل از زادسپرم را همراه با یادداشت‌ها و واژ‌نامه‌ای از لغات گوناگون زبان‌های ایرانی باستان را ترجمه و منتشر کرد که همچنان تنها گزارش متن کامل فارسی از این کتاب است:

راشد محصل، محمد تقی، گزیده‌های زادسپرم، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366.

گردآوری، پژوهش و نگارنده:استاد دکتررضا مرادی غیاث آبادی

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

سیزده بدر


جشن زنانه سيزده بدر

برگرفته از نشست‌های پرسش و پاسخ با استاد دکتر رضا مرادی غیاث آبادی در بنیاد جمشید، تنظیم از خانم ویدا حسامیان

چون از عبارت جالب «جشن زنانه» نام ببردید، ابتدا در باره این احتمال توضیح دهید؟

شواهد مردم‌نگاری و منابع مكتوب در یكی- دو سده پیشین، جای تردید کمی در این باره می‌گذارد. ادوارد پولاك، پزشك اتریشی ناصرالدین‌شاه و معلم مدرسه دارالفنون در سفرنامه خود به سال 1243 خورشیدی (1865 میلادی) گزارش كرده است كه زنان تهرانی در روز سیزده‌بدر به آیینی كهن به دشت و صحرا می‌روند و دولت وقت برای جلوگیری از اینكار، عوارضی وضع كرده و مبلغی از زنان دریافت می‌كند. ماری شیل، همسر وزیر مختار بریتانیا در ایران در سفرنامه خود به سال 1228 خورشیدی (1850 میلادی) نقل كرده است كه زنان برای سیزده‌بدر به سنت قدیم به باغ سفارتخانه بریتانیا می‌آیند و بجز باغبان‌ها، هیچ مرد دیگری در آنجا نیست. همچنین قهرمان میرزا عین‌السلطنه در روزنامه خاطرات خود شرح می‌دهد كه هنگام عزیمت به شمیران در سال 1287 خورشیدی (1326 قمری) دیده است كه زنان به سیزده‌بدر آمده بودند و سبزی‌های صحرایی را می‌چیدند در حالیكه مردان به زراعت رفته بودند.

بجز اسناد مكتوب، توجه به باورهای مردم‌شناختی نیز از زنانه بودن سیزده‌بدر حكایت می‌كند. در افغانستان، روز سوم و یا سیزدهم فروردین را «نوروز زنان» می‌نامند. در آسیای میانه و نواحی ورارود، برخی از روزهای نوروزی به «هوروزا» ایزدبانوی سغدی آب‌ها وابسته است و زنان برای بزرگداشت او به دشت و طبیعت می‌روند. در بسیاری نواحی، مراسم فال‌گیری سیزده‌بدر، منحصراً بدست زنان انجام می‌شود. در سنگسرِ سمنان، زنان آش مخصوصی به مناسبت این روز می‌پزند. در میان ارامنه فریدن، تازه‌عروسان با جامه اَروسی (عروسی) خود در مراسم حاضر می‌شوند. در سنگسر و نیز در تبرستان و مازندران، پسران جوان به نامزدها و دلداده‌های خود هدیه‌هایی پیشكش می‌كنند. همه این شواهد كه بطور خلاصه گفته آمد، بر زنانه بودن جشن سیزده‌بدر دلالت می‌كنند كه بعدها مردان نیز خود را از آن بی‌بهره نكرده‌اند. (البته امیدوارم این سخنان موجب نشود كه خانم‌های گرامی، پس از نوروز و اسفندگان، در انتظار هدیه دیگری باشند كه دیگر از توان ما خارج است.)

چرا این مراسم در روز سیزدهم فروردین برگزار می‌شود؟

بسیاری از آیین‌های ملی در سرزمین‌های ایرانی، به شیوه‌های گوناگون و در زمان‌های مختلفی برگزار می‌شود. اما از آنجا كه شیوه رایج در تهران، بیشتر در رسانه‌ها بازتاب می‌یابد، تصور می‌شود كه همین شیوه در همه‌جا و در میان همه مردمان روایی دارد. برای نمونه، افزودن ماهی سرخ به سفره هفت‌سین، ابتكار ناهنجاری بود كه سوداگران در تهران رواج دادند و به لطف تلویزیون، در شهرهای بزرگ هم فراگیر شد. در بسیاری از شهرها و روستاهای دورافتاده كه به امواج مخرب تلویزیون دسترسی نداشته‌اند، چنین بدعتی كاملاً ناشناخته است و آیین‌های ایرانی كه پیوندی عمیق با پاسداشت زیست‌بوم و گرامیداشت همه موجودات هستی دارد، هیچ ارتباطی با چنین قتل‌عام گسترده‌ای ندارند.

هر چند فراگیرترین شكل برگزاری این جشن در سیزدهمین فروردین‌ماه است اما گونه‌های دیگری از آن نیز شناخته شده است. در برخی نواحی استان سمنان، خوزستان و بختیاری، در چهاردهم فروردین و به نام «چارده‌بدر» برگزار می‌شود. در باختر افغانستان، در نخستین چارشنبه سال و در نواحی استان كرمان در نخستین شنبه سال نو انجام می‌شود. هم‌میهنان ارمنی در سیزدهمین روز ژانویه، و ارمنیان فریدن اصفهان در سیزدهم ماه فوریه چنین جشنی را با نام «دِرِنـدِز» یا «دریانداراج» برگزار می‌كنند. البته روحانیت مسیحی برای این آیین كهن، توجیهی دینی نیز پدید آورده و سیزدهم ژانویه را روز نامگذاری عیسی نامیده است. مراسم روز «كیپور» در نزد یهودیان نیز شباهت‌هایی با سیزده‌بدر دارد. برگزاری سیزده‌بدر در سیزدهمین روز ماه قمری صفر نیز در نواحی گوناگون و در منابع مكتوب سده‌های اخیر دیده شده است. همچنین از گفتارهای ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه چنین برمی‌آید كه گویا در زمان او، آیینی شبیه به سیزده‌بدر در ششم فروردین ماه برگزار می‌شده است.

به گمان من، وظیفه پژوهشگران و رسانه‌ها است كه در شرح و گزارش آیین‌های ملی، تنها به شیوه رایج در تهران، بسنده نكنند و آنرا گونه اصیل و باستانی هر آیینی ندانند. وظیفه بزرگ ما برای دوری جستن از تفرقه‌های قومی و ایجاد همبستگی ملی، توجه و احترام به تمامی شیوه‌های گوناگون برگزاری آیین‌های ایرانی در همه سرزمین‌ها و بازگو نمودن آنها است. شاید كوتاهی‌های رسانه‌های دولتی و تلویزیون داخلی ایران در این زمینه توجیه‌پذیر باشد، اما برای دوستداران و دلسوزان فرهنگ ایران، بخشودنی نیست.

قدمت سیزده‌بدر چقدر است؟

برای بررسی دیرینگی جشن سیزده‌بدر، ما با یك خلأ درازمدت در منابع و اسناد مكتوب روبرو هستیم. از همین روی، برخی پژوهشگران بر این گمانند كه این جشن دیرینگی‌ای بیش از یك یا دو سده ندارد. تمامی منابع مكتوبی كه به گزارش صریح سیزده‌بدر (در فروردین یا صفر) پرداخته‌اند، متعلق به عصر قاجاریه هستند. اما دو شاهد دیگر نشان‌دهنده دیرینگی بسیار زیاد این جشن است. یكی آیین‌های بسیار گسترش‌یافته و متنوع و گوناگون سیزده‌بدر است كه بر پایه قواعد مردم‌شناسانه و فرهنگ عامه، هر چقدر دامنه گسترش باوری فراخ‌تر و شیوه‌های برگزاری آن متفاوت‌تر باشد، نشان‌دهنده دیرینگی بیشتر آن است. و دیگری، مراسم مشابه‌ای است كه بموجب كتیبه‌های باستانی سومری و بابلی (اكدی) از آن آگاهی داریم. بموجب این گزارش‌های مكتوب، آیین‌های سال نو در سومر با نام «زَگموگ» و در بابل با نام «اَكیتو»، دوازده روز به درازا می‌كشیده و در روز سیزدهم جشنی در آغوش طبیعت می‌آراسته‌اند. بدین ترتیب تصور می‌شود كه سیزده‌بدر دارای سابقه‌ای دستكم چهارهزار ساله است.

چه ارتباطی بین این جشن و عدد سیزده و نحسی آن وجود دارد؟

در باورهای ایرانی هر یك از روزهای ماه خورشیدی از آنِ یكی از ایزدان و مینویان است و تمامی روزهای سال خجسته و فرخنده هستند. نحس بودن عدد سیزده، ارتباطی با فرهنگ ایرانی ندارد و متعلق به جوامع غربی و اروپایی است و پس از آشنایی و گسترش روابط ایرانیان با اروپاییان از عصر صفوی به بعد، به ایران راه یافته است. می‌دانیم كه باور به نحس بودن عدد سیزده، علیرغم پیشرفت‌های همه‌جانبه علمی و تكنولوژیكی هنوز هم عمیقاً در غرب متداول است و ایرانیان با اینكه سخنان فراوانی در باره نحس بودن عدد سیزده را شنیده‌اند، اما می‌دانیم كه چنین باوری در نزد عموم مردم رواج گسترده ندارد و اگر دائماً در رسانه‌ها تبلیغ نشود، خواهیم دید كه چنین اعتقادی كمتر از زبان مردم شنیده می‌شود.

اما از سوی دیگر، عدد سیزده در نزد ایرانیان و جوامع كهن، بخاطر خاصیت بخش‌ناپذیری آن، عددی «بد قلق» دانسته می‌شده است. در حالیكه عدد دوازده از قابلیت بخش‌پذیری بسیار بالایی برخوردار بوده و به پنج مقسوم كامل و چهار مقسوم با خارج قسمت غیر گنگ، قابل تقسیم است. البته سخن در باره ویژگی‌های خاص و جالب اعدادی همچون سه، پنج، هفت، دوازده، سی، چهل، هفتاد و دو، بسیار است كه باید در فرصت دیگری به آنها پرداخت.

اما انتخاب سیزده برای این جشن ایرانیان، نه به دلیل نحس بودن آن، بلكه از آن روی است كه روز سیزدهم هر ماه خورشیدی در گاهشماری‌های ایرانی از آن ایزد «تیشتَـر»، ایزد آورنده باران و سال خوب، است. (در گاهشماری سیستانی «تیركیانوا»، در سغدی «تیشیج»، در خوارزمی «چیریج») ایرانیان این روز را برای خجستگی بسیار آن انتخاب كرده‌اند و اینكه در برخی نواحی نیز كه سیزده‌بدر را در روز چارشنبه برگزار می‌كنند هم به همین سبب بوده است. چرا كه روز چارشنبه‌ در ایران باستان با نام «تیشتَر شید» شناخته می‌شده و در نتیجه پیوندی میان چارشنبه و روز سیزدهم وجود دارد.

دلیل برگزاری سیزده‌بدر چیست؟

سیزده‌بدر، سه دلیل شناخته‌شده دارد. یكی اینكه آخرین روز جشن‌های نوروزی است و همانگونه كه پیش از این گفته شد، سابقه‌ای دستكم چهار هزار ساله دارد. دلیل دوم در اینست كه در این روز عملاً نیمسال دوم زراعی آغاز می‌شده است. سومین دلیل چنین است كه سیزدهم فروردین، نخستین «تیشتر روز» سال است. در این روز، مردمان ایرانی برای نیایش و گرامیداشت تیشتر، ایزد باران‌آور و نوید‌بخش سال نیك، به كشتزارها و مزارع خود می‌رفته و در زمین تازه‌روییده و سرسبز و آكنده از انبوه گل‌ها و گیاهان صحرایی، به شادی و ترانه‌سرایی و پایكوبی می‌پرداخته‌اند و از گردآوری سبزه‌های صحرایی و پختن آش و خوراكی‌های ویژه (در افغانستان به نام «آش ابودُردا») غافل نمی‌شدند. به سخن دیگر، سیزده‌بدر از نسخه‌های جشن‌های تیرگان و آبریزگان است.

گویا نشانه‌هایی از بعضی روابط آزاد و خارج از عرف یا ازدواج مقدس در سیزده‌بدر وجود داشته است؟

این خاص سیزده‌بدر نبوده و عموما مربوط به آیین‌های نوزایی طبیعت است که از ابتدای اسفندماه آغاز می‌شده و با تفاوت‌هایی در زمان و شیوه‌ها، در سراسر آسیای غربی رواج داشته است. فعلا زمان مناسبی برای این بحث نیست.

اگر سیزده‌بدر با نخستین تیشتر روز سال ارتباط دارد، در موقعی که آغاز سال در مبدأ دیگری بوده، بازهم این جشن برگزار می‌شده است؟

ما از برگزاری آیین‌هایی مشابه با سیزده‌بدر بر بنیاد گاهشماری‌های دیگر آگاهی داریم. جشن تیرگان در سیزدهمین روز تابستان، بازمانده نخستین تیشتر روز سال در كهن‌ترین گاهشماری شناخته‌شده ایرانی، یعنی گاهشماری گاهنباری است كه در آن سال، از ابتدای تابستان آغاز می‌شده است. آیین قالیشویان اردهال كاشان در سیزدهمین روز پاییز (امروزه در دومین آدینه مهرماه) بازمانده جشن ستایش و نیایشی برای این ایزد بزرگ ایرانیان است و می‌دانیم علیرغم اینكه به این آیین رنگ مذهبی داده‌اند، اما هنوز هم پیوندی ژرف با مراسم نیایش آب و آب‌بازی تیرگانی دارد و تنها مراسم مذهبی است كه با گاهشماری خورشیدی سنجیده می‌شود. هم‌میهنان گیلانی و مازندرانی بر بنیاد گاهشماری كهن دیلمی و طبری، آیین‌هایی شبیه به این را در سیزدهمین روز تیرماه خود (برابر با بیست و هفتم و دوازدهم آبان‌ماه) به نام‌های «گالشی جشن» و «تیر ماه سینزده» (sinzdah) انجام می‌دهند. اما سیزدهمین روز سالی با مبدأ آغاز زمستان، امروزه در میان هم‌میهنان ارمنی در روز سیزدهم سال نوی میلادی برگزار می‌شود.

مراسمی كه در سیزده‌بدر انجام می‌شده است، چیست و چه دلایلی داشته است؟

بخشی از آیین سیزده‌بدر را، باورداشت‌هایی تشكیل می‌دهد كه به نوعی با «تقدیر و سرنوشت» در پیوند است. نمونه اینها عبارت است از فال‌گوش ایستادن، فال‌گیری (به ویژه فال كوزه)، گره زدن سبزه و گشودن آن، بخت‌گشایی (كه به ویژه در سمرقند و بخارا رایج است) و نمونه‌های پرشمار دیگر. چنین اعتقادهایی تنها منحصر به سیزده‌بدر نیست بلكه با «آغاز یك مرحله جدید» در پیوند است. و در اینجا آغاز سال نو، آن مرحله جدید است. چنین باورهای مرتبط با بخت و تقدیر، از اعتقادهای بسیار كهن و همچنان زنده و پایدار «زروانی» ایرانیان سرچشمه می‌گیرد. همه مردمان در آغاز هر مرحله جدید در زندگی و روزگار خود، به نوعی در جستجو و گمانه‌زنی برای آینده هستند. بسیارند كسانی كه یك واقعه نیك یا بد در بامداد یك روز، در نخستین روز هفته، در نخستین روز ازدواج، در نخستین روز شغل جدید و در بسیاری هنگام‌های دیگر را به كل آن روز یا واقعه تعمیم می‌دهند و به «فال نیك» یا بد می‌گیرند. حتی عبارت‌های تهنیت‌آمیز و نیك‌خواهی كه مردمان در آغاز روز یا سال به یكدیگر می‌گویند نیز گونه‌هایی از همین باورها است. چنین مراسمی كه عموماً به «پیش‌بینی آینده» یا «تأثیرگذاری بر آینده» مربوط است، تنها متعلق به سیزده‌بدر نیست و در چارشنبه‌سوری و دیگر مناسبت‌های نوروزی دیده می‌شود.

علاوه بر این، آیین‌های سیزده‌بدر بمانند چارشنبه‌سوری و نوروز، بسیار پرشمار، زیبا و دوست‌داشتنی هستند. بازی‌های گروهی، ترانه‌ها و رقص‌های دسته‌جمعی، گردآوری گیاهان صحرایی، خوراك‌پزی‌های عمومی، بادبادك‌پرانی، سواركاری، نمایش‌های شاد، هماوردجویی‌های جوانان و آب‌پاشی و آب‌بازی (كه این آخری در میان «پارسیوان»‌های پاكستان سخت رایج است) بخشی از آن آیین‌هاست.

همانگونه كه شباهتی بین چارشنبه‌سوری و نوروز امروزی متداول در تهران و شهرهای بزرگ، با شیوه‌های اصیل و كهن آن وجود ندارد، سیزده‌بدر امروزی نیز تنها نامی از یك جشن كهن را برخود داشته و هیچ شباهتی به آیین كهن و یادگار نیاكان ما ندارد. نحوه اجرای این جشن، مانند بسیاری از دیگر آیین‌های ایرانی، عمیقاً از شیوه اصیل و باستانی خود دور شده است و به شكل فعلی آن، دارای سابقه تاریخی در ایران نیست. اگر در گذشته مادران و پدران ما، سبزه‌های نوروزی خود را در این روز به صحرا می‌برده و برای احترام به زمین و گیاه، آنرا در آغوش زمین می‌كاشته‌اند، امروزه ما آنرا بسوی یكدیگر پرتاب می‌كنیم و تكه‌تكه‌اش می‌كنیم.

سیزده‌بدرِ پیشینیان ما، روزی برای ستایش تیشتر، برای طلب باران فراوان در سال پیش رو، برای گرامیداشت و پاكیزگی طبیعت و مظاهر آن، و زیست‌بوم مقدس آنان بوده است. در حالیكه امروزه روز ویرانی و تباهی طبیعت است. بر این باورم كه برای سپندارمذ ایران، برای ایزدبانوی زمین سرسبز، هیچ روزی غم‌انگیزتر از سیزده‌بدر امروزی ما نیست.


نوروز و آيين‌های آن


نوروز و آيين‌های آن

كوشش‌ ايرانيان برای همزيستی آشتی‌جويانه جوامع بشری و پاسداشت زيست‌بوم‌

نگاهبانی و گرامیداشت طبیعت و زیست‌بوم‌های بشری و جامعه‌ای آرام، آزاد و شاد، در گذر هزاران سال همواره برای ایرانیان وظیفه‌ای بزرگ و مقدس دانسته می‌شده است. بسیاری از باورها، آیین‌ها و جشن‌های ایرانی از پدیده‌های طبیعت برخاسته و از آن الهام گرفته شده است.

در «اوستا» كتاب مقدس و كهن همه ایرانیان با هر گرایش دینی، بیشتر از هر چیز دیگری به ستایش پدیده‌های طبیعت، همچون آسمان، زمین، خورشید، ماه، آب، باد، ابرها، جویباران، دریاها، گیاهان و جانوران پرداخته شده و گرامی داشته شده‌اند. در اوستا با رویكردی جهانی و بدور از هرگونه برتری‌طلبی، همگی زنان و مردان جهان «در هر سرزمینی كه زاده شده باشند» ستوده شده‌اند. مردان و زنانی كه «برای پیروزی راستی، كوشیده‌اند و خواهند كوشید» و نیز «آنان كه گیاهان بارور را در پردیس‌های زیبا بنشاندند». در سرودهای این كتاب، ایزدی بزرگ بنام میترا ستوده شده است كه پاسبان مهر و پیمان است و مردمان را «خانمانی پر از آشتی، پر از آرامی و پر از شادی می‌بخشد».

اما از سوی دیگر در اوستا، رنج دیرین مردمان ایرانی نیز بازگو شده است. رنجیدگی از كسانی كه همواره زیستگاه‌های شاد و آرام آنانرا به تباهی می‌كشیده‌اند؛ رنج همیشگی از آنانی كه «خشم را بزرگ می‌دارند و مردمان را آزار می‌رسانند. آنان كه ستم می‌كنند و خوشبختی مردمان را باز می‌ستانند». همچنین در این سرودها، این نیایش و آرزوی همیشگی ایرانیان فرا آمده است كه «ما را از آسیب ستمگران رهایی ده، منش جنگ‌خواهان را از ما دور ساز».

باورهای ایرانیان به زندگانی صلح‌آمیز و آشتی‌جویانه و احترام به پدیده‌های طبیعت، در سراسر آثار ادبی و هنری و معماری آنان به چشم می‌خورد و شیوه برگزاری جشن‌های آنان نیز از همین باور دیرین سرچشمه می‌گیرد. تقریباً همگی جشن‌های ایرانی برگرفته از رویدادهای كیهانی و طبیعی بوده و دستورهای خاص قومیتی و دینی نیست. آیین‌های ایرانی با شركت همه مردمان و با شادی و سرور دسته‌جمعی برگزار می‌شده و مفهومی به نام «اقلیت» در فرهنگ و ادبیات آنان معنا نشده و بكار نرفته است. در آیین‌های ایرانی نه تنها اثری از خشونت و بدرفتاری با طبیعت و گیاهان و جانوران دیده نشده، بلكه حتی با آدابی همراه است كه به انگیزه پاكیزگی و پاسداری از محیط زیست و همزیستی جوامع بشری برگزار می‌شود.

آنان در سیزدهمین روز بهار، تابستان و پاییز، جشنی همراه با سركشی به طبیعت در ستایش «تیشتَـر» ایزد بارندگی برگزار می‌كنند. در دوم اردیبهشت، جشن گردآوری گل‌ها و گیاهان دارویی؛ در آغاز تابستان، جشن بلندترین روز سال و كمال خورشید؛ در ششم تیر، جشن شكفتن گل «نیلوفر»؛ در پانزدهم تیر، جشن كهن‌ترین مراسم «خام‌خواری» شناخته شده در جهان؛ در هجدهم مرداد، جشن نوشیدنی‌های گوناگون به نام «مَی‌ خواره»؛ در نخستین و شانزدهمین روز مهر، جشن گرامیداشت «میترا» ایزد راستی و پیمان؛ در دهم آبان، جشن گرامیداشت «آناهید» ستاره آب‌های روان و یكی از گرامی‌ترین ایزدبانوان اسطوره‌ای ایران؛ در آغاز زمستان، جشن زایش خورشید؛ در پانزدهم دی، جشن كهن هنرمندان و پیكرتراشان به نام «بَـتیكان» همراه با ساخت تندیس‌های گوناگون؛ در بیست‌ودوم بهمن‌، جشن «بادروزی» در ستایش باد و آسمان پاك؛ و همچنین جشن‌های پرشمار دیگری برای گلاب‌گیری، برای آغاز فصل كشاورزی، برای بارش نخستین برف سال، برای شكفتن گل سرخ (شقایق)، برای فصل چیدن انگور، انار و فندق. اینها، تنها نمونه‌هایی اندك از آیین‌های پرشمار سالانه ایرانی است.

اما آیین‌های نوروزی عملاً از اول ماه اسفند آغاز می‌شود. در اسفندماه، ایرانیان زمین را آماده رویش و بارور می‌دانند و همچون بانویی گرامی از او پاسداری و مراقبت می‌كنند. حتی نام این ماه در آغاز به معنای زمین بوده است و پنجمین روز این ماه را روز بزرگداشت زمین بارور و همتای انسانی آن یعنی بانوان می‌دانند.

در سراسر اسفندماه، ایرانیان آیین‌هایی در پیشواز فرارسیدن نوروز كه در واقع هنگامه زایش زمین و آغاز فصل بهار دانسته می‌شده است، برگزار می‌كرده‌اند. روز اول این ماه، همزمان با جشنی بنام «آبسالان» است كه به مناسبت روان شدن جویباران و آبشارها، و همراه با نمایش‌هایی شاد و خنده‌آور بنام «كوسه‌سواری» انجام می‌شده است. در دهم اسفند جشنی به نام «وخشَـنكام» را بر كنار رودها و در گرامیداشت آنها برگزار می‌كرده‌اند. نوزدهم اسفند را «نوروز رودها» می‌نامیدند و در این هنگام به لایروبی و پاكسازی چشمه‌ها، نهرها و كاریزها می‌پرداخته‌اند و حتی بر آنها عطر و گلاب می‌پاشیده‌اند. بیستم اسفند را روز «گلدان» می‌دانستند و به این مناسبت به كاشت گل‌ها و گیاهان و درختكاری روی می‌آورده‌اند. در بیست‌وششم اسفند یاد و نام پیشنیان از دنیا رفته خود را گرامی می‌داشتند. در شب آخرین چهارشنبه سال، همه ناپاكی‌ها را از خانه، باغ و گذرها می‌زدوده و آنها را آتش می‌زده‌اند و حتی خود نیز بگونه‌ای نمادین و برای پاكیزه شدن از همه بدی‌ها و كدورت‌ها، از بالای آتش‌ها می‌گذشته‌اند. در آخرین روز زمستان، در جشنی به نام «اوشیدَر»، دختری آراسته را سوار بر شتری زیبا و آذین شده به كنار آب‌های فرخنده و گرامی دریاچه هامون می‌بردند تا مراسم نمادین باروری و زایش سوشیانت (موعود نجات‌بخش ایرانی) را با سرود و شادمانی برگزار كنند. و در آخرین شب سال، چراغی به نشانه روشنایی و فروغمندی و پایندگی همیشگی خانه و كاشانه و میهن خود، در درون هر خانه، و آتشی نیز بر فراز بام‌ها برمی‌افروخته‌اند.

اینك، بامداد «نوروز خجسته پی» فرا می‌رسد. نخستین روز بهار و روز زایش زمین؛ روز تولد طبیعت، شكوفایی گل‌ها و نغمه‌های پرندگان؛ فرخنده‌ترین روز و جشن ایرانیان؛ جشنی كه همه آیین‌های اسفندی پیش‌درآمد آن بود. روزی كه برگزاری جشن باشكوه آن، دستور و خواست هیچ شخص، حكومت، دین یا قومی نبوده است و تا امروز همه كوشش‌های كسانی كه خواسته‌اند به آن رنگ و بوی مذهب و قومیت خود را بدهند، با شكست روبرو شده است. نوروز، همواره در نبرد با كسانی كه قصد نابودی یا تحریفش را داشته‌اند، پیروز و سرافراز برآمده است.

مهمترین ویژگی نوروز در همبستگی و همزیستی همه مردمان است. مردمانی كه با گرد آمدن بر كنار یكدیگر، شادی خود را با هم تقسیم می‌كنند. با بوسیدن روی یكدیگر، از كدورت‌ها دوری می‌جویند. و با دیدار از بزرگسالان، سپاس و قدرشناسی خود را تقدیم آنان می‌كنند. بزرگسالانی كه به كودكان مشتاق، تخم‌مرغی ارزانی می‌دارند كه نماد گیتی و زمین است. مادربزرگانی كه ظرفی از سبزه‌های تازه‌پرورانده خود را به فرزندان پیشكش می‌كنند و جوانانی كه چه دلبستگی ژرفی به سبزه‌ای دارند كه از دستان مادربزرگ خود برگرفته‌اند. سبزه‌ای كه مادربزرگ در سراسر اسفندماه، همچو فرزندی نازنین پرستاری‌اش می‌كرد. بر بالای آن رواندازی می‌گسترد و چندین بار در روز بر آن آب می‌پاشید. بارها آنرا جابجا می‌كرد تا همواره در پرتو نور خورشید باشد. هر روز، بارها آنرا تماشا می‌كرد تا سر زدن «نخستین جوانه»‌های آنرا ببیند و به همه خبر بدهد.

بر سفره «هفت‌سین» نوروزی ایرانیان، می‌توان آب را دید و آینه را، می‌توان اسپندی را برافروخت و اخگر كوچك «نوكچه‌ای» (شمعی) را، می‌توان نانی را خورد و پنیر و سبزی‌ای را، می‌توان سیب و سنبلی را بویید و عطر گلاب را، می‌توان سمنویی را چشید و كتابی را خواند. آیین‌های كهن ایرانیان و سفره هفت‌سین آنان برای یك زندگانی نیك و خرم، و برای جامعه‌ای كه خواهان احترام متقابل همه ملت‌ها به یكدیگر است، برای ملتی كه نیاكان او از دیرباز چنین نیایش می‌كرده‌اند كه «بادا گفتار آرام بر جهان؛ بادا كامروایی بر جهان، بادا آبادانی بر جهان» چه چیزی كم دارد؟

ما ایرانیان، ضمن احترام به باورها و آیین‌های همه مردم جهان، از هر نژاد و تبار و دین و ملیت، آرزو داریم در هر كشوری كه هستیم، بتوانیم نوروز و آیین‌های پیوسته به آنرا به شادی و خرمی برگزار كنیم و دیگران را نیز در شادی خود سهیم سازیم.

یاری رساندن به ایرانیان برای برگزاری آیین‌های نوروزی، احترام به یادمانی كهن برای پاسداشت زندگانی نیك و سعادتمندانه بشری، و یاری به اندیشه‌ای است كه نگاهبانی از زمین سرسبز و منش توأم با همزیستی صلح‌آمیز بشری را همواره وظیفه دیرین و مقدس خود می‌دانسته است و می‌داند.

گرداوری،پژوهش و نگارنده: استاد دکتر رضا مرادی غیاث آبادی

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

چارشنبه سوری



چارشنبه سوری در دو متن کهن

در هیچیک از متون باقیمانده پیش از اسلام اشاره‌ای به جشن چهارشنبه سوری نشده است. در اوستا، کتیبه‌های عیلامی، هخامنشی، اشکانی و ساسانی و نیز در متون پهلوی و حتی در روایت‌های مورخان یونانی در باره ایران نیز در باره جشن چارشنبه‌سوری سخنی گفته نشده است.

متون دوران پس از اسلام نیز در این باره تقریباّ ساکت بوده‌اند، حتی در آثار محقق دقیقی همچون ابوریحان بیرونی نیز در باره آن توضیحی داده نشده است. اما برخی اشاره‌ها در تعدادی از متون کهن، نشان‌دهنده این است که گویا چارشنبه‌سوری نه تنها برگزار می‌شده، بلکه از آن به عنوان «عادت قدیم» نام برده می‌شده است.

نخستین و کهن‌ترین کتابی که در آن به چنین آتش‌افروزی اشاره شده است، کتاب «تاریخ بخارا» نوشته ابوبکر محمد بن جعفر نَـرشَـخی (358- 286 ق) است. در این کتاب که به نام «مزارات بخارا» نیز شناخته می‌شود، واقعه‌ای به شرح زیر از میانه سده چهارم و زمان «منصور بن نوح سامانی» نقل شده است:

" . . . و چون امیر منصور بن نوح به مُلک بنشست، اندر ماه شوال سال سیصد و پنجاه، به جوی مولیان، فرمود تا آن سرای را دیگر بار عمارت کردند و هر چه هلاک و ضایع شده بود بهتر از آن به حاصل کردند. آنگاه امیر به سرای بنشست و هنوز سال تمام نشده بود که چون «شبِ سوری» چنانکه «عادت قدیم» است، آتشی عظیم افروختند. پاره‌ای از آن بجست و سقف سرای در گرفت و دیگر باره جمله سرای بسوخت." (ابوبکر محمد بن جعفر نرشخی، تاریخ (مزارات) بخارا، ترجمه ابونصر قبادی، به کوشش تقی مدرس رضوی، بنیاد فرهنگ ایران، 1351، ص 37). تأکیدها از استاد دکتر رضا مرادی غیاث آیادی( نگارنده ) است.

در این روایت هر چند به صراحت به زمان برگزاری جشن اشاره نشده است، اما عبارت «هنوز سال تمام نشده بود» و نیز «شب سوری» گویا اشاره به مراسم چارشنبه‌سوری دارد که شاید در آن زمان، انجام مراسم در شب چارشنبه، تثبیت نشده بوده است.

دومین متن کهن که اشاره‌ای هر چند غیر مستقیم به جشن چارشنبه‌سوری دارد، شاهنامه فردوسی است. در داستان بهرام چوبینه با «پَـرموده» پسر ساوه‌شاه آمده است که هنگامی که هر دو سپاه آماده رزم بودند، ستاره‌بینی بهرام را پند می‌دهد که:

ستاره‌شمر گفت بهرام را

که در «چارشنبه» مزن کام را

اگر زین بپیچی گزند آیدت

همه کار ناسودمند آیدت

یکی باغ بُـد در میان سپاه

از این روی و زان روی بُـد رزم‌گاه

بشد «چارشنبه» هم از بامداد

بدان باغ که امروز باشیم شاد

ببردند پر مایه گستردنی

می و رود و رامشگر و خوردنی

. . .

ز جیحون همی آتش افروختند

زمین و هوا را همی سوختند

(شاهنامه فردوسی، تصحیح رستم علی‌یف، انستیتوی خاورشناسی آکادمی علوم اتحاد شوروی، جلد هشتم، مسکو، 1970، ص 377 تا 379؛ بیت آخر به نقل از نسخه دستنویس موزه بریتانیا. نسخه منتشر شده از تصحیح‌ استاد جلال خالقی مطلق هنوز به این بخش‌ نرسیده است).

در باره این سروده‌های شاهنامه ذکر چند نکته ضروری است. نخست اینکه بر مبنای واژه‌نامه فریتس وُلف، در سراسر شاهنامه به جز یکشنبه و چارشنبه، روز دیگری از هفته نام برده نشده است و تنها باری که از چارشنبه یاد شده، در همین داستان و همین جشنی است که در زمان بهرام چوبین انجام شده و این کهن‌ترین یادکرد جشن چارشنبه در متون است. هر چند که زمان سرایش شاهنامه چند دهه پس از تاریخ بخارا بوده است، اما موضوع داستان به صدها سال پیش از آن باز می‌گردد.

دوم اینکه آوردن نام چارشنبه در داستان بهرام چوبین خود دلیل دیگری است که روزهای هفته در ایران باستان وجود داشته است. و سوم اینکه برخلاف اعتقاد عربان که روز چارشنبه را نحس و بدیُمن می‌پنداشتند و این اعتقاد در آثار جاحظ و حتی منوچهری دامغانی نیز راه یافته است، اما ایرانیان نه تنها این روز، بلکه هیچ روز و زمان دیگری را نحس نمی‌پنداشتند و بخصوص چارشنبه را گاهِ کام و جشن دانسته‌اند.

منبع: پژوهش خانم فرشته رفیع‌زاده در باره چارشنبه‌سوری

برای آگاهی بیشتر بنگرید به: فرشته رفیع‌زاده، چارشنبه‌سوری- پژوهش مردم‌شناسی در زمینه‌ جشن‌های آتش در سرزمین‌های ایرانی، 1382

گزیده‌ای از پرسش و پاسخ با استاد دکتر رضا مرادی غیاث آبادی در نشست‌های سخنرانی هفتگی در بنیاد فرهنگی جمشید، بازنویسی از روی نوار به كوشش خانم زهره بیگی

قدمت چارشنبه‌سوری چقدر است و آیا درست است كه چون در ایران باستان ایام هفته وجود نداشته و زرتشتیان هم این رسم را برگزار نمی‌كنند، پس سنتی جدید است؟

اسناد نویافته، نظریه نبودن روزهای هفته در ایران باستان را با قاطعیت رد می‌كند. نخست اینكه شمار هفت‌گانه روزهای هفته، در زمان‌های بسیار دور از اهله‌ هفت‌روزه ماه برگرفته شده و از آنجا كه گاهشماری مهی (قمری) ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین شكل گاهشماری است و تشخیص اهله‌ ماه، آسان‌ترین و سریع‌ترین شیوه درك گذر زمان است؛ بی‌گمان جوامع بشری از گذشته‌های دور و بدون آموختن از یكدیگر، به آن پی برده و از آن بهره گرفته‌اند.

دوم اینكه در شاهنامه فردوسی بیشتر از یكصد و بیست بار واژه هفته بكار رفته است. از آنجا كه شاهنامه فردوسی را ترجمان وفادار داستان‌ها و بازگویه‌های دوران باستان می‌دانند، بعید است كه استاد بدون اینكه چنین مفهومی در متون مبنا بكار رفته باشد، تا این اندازه از آن بهره برگیرد.

سوم اینكه استاد دکتر رضا مرادی غیاث آبادی ( نگارنده) در بررسی‌های تقویم آفتابی نقش‌رستم (كعبه زرتشت) به سازوكار تعبیه‌شده برای تشخیص چهار هفته شهریور ماه، پی برده كه جزئیات آن در كتاب «بناهای تقویمی و نجومی ایران» باز آمده است.

چهارم اینكه متون مانوی، كاربرد فراگیر و گسترده روزهای هفته را تأیید می‌كنند. در نوشتارهای مانوی یافت‌شده در «تورفان» و نیز در «موگ‌تاگ» از روزهای یكشنبه و دوشنبه با نام‌های «مهر روز/ خور روز» و «ماه ‌روز» یاد شده و این دو، روزهای روزه‌داری مانویان دانسته شده است. البته در متون مانوی، همراه با روزهای هفته، از نام‌های سی‌گانه برای روزهای ماه نیز استفاده می‌شده است و همچنین می‌دانیم كه روز دوشنبه، روز مقدس و تعطیل مانویان بوده است.

پنجم اینكه متون و منابع كهن چینی نیز كاربرد هفته در ایران باستان و حتی نام روزهای آن را گزارش كرده‌اند. در یك متن نجومی كهن بودایی كه در سال 759 میلادی از سانسكریت به چینی ترجمه شده و «یانگ چینگ فنگ» در سال 764 میلادی حاشیه‌ای بر آن بازنوشته است؛ از نام روزهای هفته در زبان چینی و معادل آنها با روزهای هفته در فارسی میانه و سغدی یاد كرده است. در این متن، نام ایرانی روزهای هفته كه از یكشنبه آغاز می‌شوند، بدینگونه بازگو شده است: یوشمبت (روز تعطیل)، دوشمبت، سه‌شمبت، چرشمبت، پنج‌شمبت، شش‌شمبت، شمبت. در همان متن، معادل سغدی (در ورارودان/ آسیای میانه) این نام‌ها بدینگونه با مبدأ یكشنبه باز آمده است: مهر روز (خورشید روز)، ماه ‌روز، بهرام روز، تیر روز، اورمزد روز، ناهید روز و جیان روز (كیوان روز). همانگونه كه دیده می‌شود این نام‌ها از نام هفت اختر سیار آسمان، یعنی خورشید و ماه و پنج ستاره روان (سیاره) شناخته‌شده آن زمان برگرفته شده است.

به این ترتیب دانسته می‌آید كه روزهای هفته، همراه با نام‌هایی ویژه، در گاهشماری‌های ایران باستان كاربرد داشته و حتی تعطیلی روز یكشنبه در تقویم میلادی از روز تعطیل ایرانی برگرفته شده است. می‌دانیم كه نام روز یكشنبه در هر دوی آنها به یك معنا است و Sun day دقیقاً به معنای «خورشید روز» است. اما در دوره ساسانی و همراه با دیگر تحریف‌های بی‌شمار آنان از آیین و فرهنگ ایران باستان، روزهای هفته‌ را نیز از گاهشماری خود حذف می‌كنند و تنها نام روزهای ماه را بكار می‌گیرند. البته نام‌های سی‌گانه روزهای ماه، در همه تقویم‌های ایرانی بكار می‌رفته و خاص تقویم ساسانی نبوده است.

اما در باره بخش بعدی پرسش می‌توان گفت كه هر چند اسناد كافی از دیرینگی چارشنبه ‌سوری در دست نیست، اما اشاره‌هایی كوتاه كه در تاریخ بخارای نرشخی و نیز در داستان نبرد بهرام چوبینه با پسر ساوه‌شاه در شاهنامه فردوسی باز آمده است و استاد حتی از واژه چارشنبه نیز بهره ‌برده است، نشاندهنده دیرینگی بسیار آن است. اما بدلیل كمبود منابع نمی‌توان قدمت قطعی آنرا مشخص كرد.

برگزار نشدن چارشنبه‌سوری توسط زرتشتیان نیز دلیل تازگی آن نمی‌تواند بود. چرا كه همه اقوام و ادیان ایرانی بخشی از فرهنگ باستانی را پاس داشته‌اند و بخشی دیگر را فراموش كرده‌اند. خوشبختانه بتازگی بسیاری از هم‌میهنان زرتشتی نیز به برگزاری این آیین كهن روی آورده‌اند.

بعضی محققان چارشنبه ‌سوری را شكل عوض‌شده جشن سده یا آتش نوروزی می‌دانند. آیا این درست است یا دلیل دیگری دارد؟

بررسی آداب و آیین‌های مردمی، روشنگر این پرسش است. همه سنت‌ها، ترانه‌ها، باورها و مراسمی كه مردمان نواحی گوناگون در این شب انجام می‌دهند، با وجود تفاوت‌هایی كه با یكدیگر دارند، در یك ویژگی با هم همسانند: «راندن ناپاكی‌ها و بدی‌ها». ترانه‌ها و باورهایی كه به بلاگردانی، راندن چشم شور، گره‌گشایی، آجیل مشكل‌گشا، بخت‌گشایی دختران و امثال این می‌پردازند؛ و همچنین سوزاندن شاخه‌های خشكیده و علف‌های هرز باغ‌ها و مزارع در نواحی روستایی، همگی نشان از پیوند این آیین با خانه‌تكانی، زدودن ناپاكی‌ها و آمادگی برای زایش دوباره گیتی است. در برخی نواحی اروپایی همچون رومانی و بلغارستان نیز در نزدیك‌های بهار مراسمی در سوزاندن اشیای غیرلازم برگزار می‌شود. چارشنبه‌سوری ارتباطی با سده و آتش نوروزی ندارد و هر كدام آنها، جشن و مناسبت خاص خود را دارند. در بسیاری از نواحی ایران، هر سه جشنِ آتش نام‌برده‌شده برگزار می‌شود كه نشانه مناسبت‌های گوناگون آنها است.

چرا ایرانیان چهارشنبه را نحس می‌دانستند؟

ایرانیان نه تنها چارشنبه، كه هیچ روز و شبی را به خودی خود نحس و بد یوم نمی‌دانستند و هنوز هم نمی‌دانند. در باورهای ایرانی هر روز سال به یكی از ایزدان منتسب است و گرامی داشته می‌شده است. بویژه روزهای پایانی سال كه زمان بازگشت روان و فروهر درگذشتگان بشمار می‌آمده و آیین‌هایی بسیار زیبا و باشكوه در استقبال نمادین آنان برگزار می‌كرده‌اند. باورهایی اینچنین، به فرهنگ‌های وارداتی دیگر وابسته است.

ارتباط مراسم چهارشنبه سوری با آب در چیست و چرا دختران می‌بایست آب چشمه را بیاورند؟

از یكسو می‌توان گفت كه در بسیاری از جشن‌های ایرانی، آب و آتش در كنار یكدیگر و مكمل هم هستند. اما از سوی دیگر، از آنجا كه چارشنبه‌سوری با پاكیزگی پایان سال در پیوند است، حضور آب جنبه كاربردی هم دارد. شكستن كوزه‌های آب علاوه بر نماد سال پرباران و حاصلخیز، كاركردی بهداشتی نیز دارد. می‌دانیم كه جنس سفال كوزه آب با سفال‌های دیگر متفاوت است. سفالگران، كوزه آب را بگونه‌ای متخلخل برمی‌ساخته‌اند كه موجب نفوذ اندكی آب به رویه بیرونی، و تبخیر آن موجب خنكی آب درون كوزه شود. روزنه‌های كوزه در گذر سال انباشته از ذراتی می‌شده است كه آنرا برای سلامتی مفید نمی‌دانسته‌اند، در نتیجه آنرا می‌شكسته و از كوزه تازه دیگری بهره می‌برده‌اند. اما در باره آوردن آب بدست دختران باید گفت كه این منحصر به چارشنبه‌سوری نبوده و عموماً بر این باور بوده‌اند كه مظهر چشمه، خاستگاه آناهید است و تنها دختران اجازه نزدیك شدن به آن را دارند. این باور هنوز هم در بسیاری از روستای ایران روایی دارد.

چرا چارشنبه‌سوری در سه‌شنبه برگزار می‌شود و آیا چهارشنبه درست است یا چارشنبه؟

مبدأ شبانروز یك قرارداد است. در زمان‌ها و نواحی گوناگون، گاه نیمه شب، گاه هنگام برآمدن خورشید، گاه هنگام نیمروز و گاه هنگام فروشدن خورشید را مبدأ و آغاز شبانروز می‌گرفته‌اند. اینگونه رسوم هنوز هم در برخی نقاط ایران متداول است و برای نمونه در تاجیكستان و آسیای میانه همواره آغاز سال نو را از هنگام غروب خورشید در آخرین روز سال بر‌می‌شمارند و جشن می‌آرایند. برگزاری چارشنبه‌سوری در سه‌شنبه شب به روزگاری مربوط می‌شود كه هنگام فروشدن خورشید، آغاز شبانروز و آغاز چارشنبه دانسته می‌شده است. امروزه نیز این باور همچنان پایدار مانده است و مثلاً وقتی از «شب جمعه» سخن می‌رانند، در واقع «پنجشنبه شب» را در نظر دارند. اما در باره پرسش دیگر می‌توان گفت كه امروز هر دو گونه این واژگان در متون ادبیات فارسی بكار رفته و هیچكدام اشتباه نیستند. در شاهنامه فردوسی و بسیاری از متون منظوم به شكل چارشنبه بكار رفته و در تداول عموم نیز همینگونه بر زبان می‌آید. البته این جشن با نام‌های دیگری نیز تداول دارد.

آیا پریدن از روی آتش عمل توهین‌آمیز به آتش نیست؟

آداب و رسوم مردمان، گوناگون است و ممكن است هر باوری از دید دیگران عملی نادرست دانسته شود. در نتیجه هنگامی می‌توان كاری را توهین‌آمیز خواند كه مجری آن آهنگ توهین داشته باشد. هم‌میهنان ما هیچكدام از اینكار، چنین قصدی را ندارند و پریدن از روی آتش، بگونه‌ای نمادین برای زدودن و سوزاندن بدی‌های هر شخص انجام می‌شود و مردمان خواسته‌اند تا با اینكار، آتش به آنان پاكی و تازگی هدیه كند. اما آنچه به گمان من نادرست‌تر است، كارهای ناهنجاری است كه امروزه متداول شده و عملاً چارشنبه‌سوری را به شب تباهی و آلودگی شهرها كشانده است. آیینی كه نیاكان ما برای پاكیزگی زیست‌بوم خود انجام می‌داده‌اند، ما همان كار را برای تباهی و آلودگی آن انجام می‌دهیم. بویژه كه اخیراً كسانی كوشش كرده‌اند تا با توزیع مواد منفجره و ترغیب غیرمستقیم كودكان و نوجوانان به استفاده فراگیر از آن، آسیبی جدی به این جشن كهن و شادی‌بخش ایرانی وارد كنند.

آیا چارشنبه‌سوری در مناطق دیگر ایرانی‌تبار هم برگزار می‌شود؟

از سوی باختر، در بخشی از كردستان كه در بیرون از ایران امروزی واقع است؛ و در سوی خاور، در استان سین‌كیانگ چین و سرزمین‌های ایرانی‌تبارِ یاركند، تاشقورغان و كاشغر با تفاوت‌هایی برگزار می شود. در تاشقورغان این جشن در سومین روز سال نو برگزار می‌شود و ضمن آتش‌افروزی و پریدن از آن، بر بالای با‌م‌ها نیز به تعداد نفرات خانه، جام آتشی برمی‌افروزند. در سرزمین‌های اَران و قفقاز، بمانند استان‌های آذربایجان، در هر چهار چارشنبه اسفندماه این مراسم را تكرار می‌كنند. اما در آسیای میانه، تاجیكستان، تركمنستان و ازبكستان، این آیین كاملاً فراموش شده است و برگزار نمی‌شود. اما در بخش‌هایی از قرغیزستان با تفاوت‌هایی همچنان پایدار مانده است. این مراسم در قرغیزستان در غروب نوروز برگزار ‌شده و تنها شاخه‌های خشك درختی به نام «آرچا» سوزانده می‌شود.

در پایان به این نكته هم اشاره كنم كه آیین‌های چهارشنبه سوری منحصر به آتش‌افروزی نیست؛ بلكه مراسم پیوسته دیگری همچون غذاهای دسته‌جمعی، سرودهای ویژه، قاشق‌زنی، فال‌گوش، بازی‌های گروهی و نمایش‌های سنتی هم دارد كه امروزه بجای آن به سوزاندن لاستیك و انفجارهای مهیب و تباهی گذرهای شهر می‌پردازند. شیوه امروزی این جشن در شهرهای بزرگ هیچ ارتباطی با چارشنبه‌سوری نداشته و تنها نام آنرا بر خود دارد.
گرد اوری،پژوهش و نگارنده: استاد دکتر رضا مرادی غیاث آبادی